اواخر بهمن ۹۸ بود،
اصفهان بودیم جهت دو روز کلاس با مردم نازنین،
تو بینابین کلاسها فرصتی شد که تو محلههای قدیمیتر و غیرتوریستیتر سری بزنیم؛ یک شب هم رفتیم منزل ملکالتجار و نشستیم به درس گرفتن از زندگی عجیب پدر و پسر و خانه بزرگی که ماههای محرم، محل عزاداری مردم است؛
محسن آقای ناظر دید من از این جا قندی و سینی کوچیکا دوست دارم، برام دوازده تا گرفت،
جون میده ميزبان رفقاى جان باشى يا بعد از دعا و مجلس امام حسین، بگذاری جلو مهمونها که صفا کنند…
هر سال خانومم با دوستانمون نذر داشتند یه قابلمه فرنی درست کنند واسه مردم، کودکان کار، در و همسایه؛ بالا سر دیگ کوچکشان دعایی میخواندند و چه میدونم، حتما برای گشایش زندگی مردم عشقها روانه شیر و گلاب میکردند؛ امسال نشد؛ سلامت مردم مهمتره، دعا سرجاشه
امسال هم یکسری دوباره به خلق تله دو قطبی کردن «مردم شمال رفته – مردم عزادار» دست زدند تا ملت به جان هم بیفتند؛ انگار نمیخواهیم دست برداریم از سرک کشیدن تو کار خلقالله؛
یکی عاشقه، رعایت هم میکنه، عزاداریش را میکنه،
یکی هم رفته ییلاق داره برای جان خسته خودش و خانوادهاش، دمی استراحت میکنه که با انرژی بهتر خیرش به من و تو برسه؛ ايشالا كه سلامت كسى را اونجا به خطر نيندازند و رعايت كامل كنند؛
چه فایده من با “حسین گفتنم”، دیگری با نگفتنش، عمرمان را تباه کنیم؟
مهم این است این چند صباح، بارمان سنگین نشود؛ رنجی بکاهیم و زیباتر زندگی کنیم
نوزده ساله برای زندگی بهتر مردمان این سرزمین؛ نوشتهام، گفتهام، معتقدم کسانی هستند در این سرزمین و خارج این دیار که میخواهند متفاوت به این مرد، به حسین (ع) بیندیشند و احتمالا حرفهای من ناچیز را متواضعانه و از سر لطف گوش کنند؛
لایو اینستا، یکشنبه عاشورا ساعت ۱۴:۳۰،
قدم سر چشمانم بگذارید،
قلم کاغذ، چای دم کشیده نعنا هم ور دستتون باشه
بقيه را هم اگر خبر كنيد، با استورى يا منشن، زهى سعادت ما
یا حق
پ ن:
شعر بانو هما میرافشار و صدای مرحوم ایرج بسطامی دیشبِ مرا غنی ساخت
گل پونهها
من ماندهام، تنهای تنها… من ماندهام تنها، میان سیل غمها…
حبیبم…
سیل غمها…