نورديدگانم
ديشب براى اولين بار بردمت اجراى موسيقي سنتى،
با اشتياق و كنجكاوى به توضيحاتم درباره سازها و اشعار گوش ميكردى،
«روزگار غریبی است نازنین»
در فضای باز بی نظیر کاخ شاه ، بادی میوزید و برگها رقص کنان با طنین صدای خواننده فرو میریختند
«دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم»
وسطها، خوابت گرفت و گرفتمت رو شونه هايم،
از تصور اينكه به اين سرعت بزرگ ميشوى و لذت خوابيدنت روی شانه هایم ، رو به پايان است، غمم گرفت.
سمت چپم؛ آقام نشسته بودند و من پر بودم از احساس عظیم همراهی با صدای همخوانی باشکوه مردم :
« نمانده در دلم دگر توان دوری
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری»
کم کم گریستم،
تو در بغلم بودی و اشکهایم فرو میریختند،
تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد
انگار در ثانیه ای مردی سوری شدم که در مدیترانه در آب دست و پا میزنم کودک در آغوشم زنده بماند،
انگار پدر کیان شدم بر روی تخت بیمارستان و گریستم،
انگار پدر علیرضا ناظم ، معلم شهیدم شدم که پسرش در شلمچه جا ماند،
انگار همه پدرانی شدم که برای فرزندانشان در طول تاریخ این قبیله از درون سوختند
و سخت گریستم
جان پدر،
سالهایی خواهد آمد که نه من، نه پدر بزرگ نیستیم و تو و فرزندانت به امید پروردگار چون پدرانتان با احترام به مردم ، خواهید کوشید ، که جهان را به جایی بهتر برای زیستن تبدیل کنید و چه سعادتی بالاتر از عمارت درون و بیرون؟
بابا علیرضا
———
نمیدانم کدامهایتان منتظرش بودید، بالاخره کتاب به پسرم رسا داره میره طراحی نهایی و چاپ به امید خدا
مخلص،
باباعلیرضا
دیدگاه (2)
باسلام احترام حضور استاد معلم طبیب جسم جان روح روان آموزش ,علم آگاه سازی درست زیسن متن شما پدر فرهیخته تقدیم فرزندتان رسای عزیزبسیارکاربردی ،آموزنده من به تکرار نامه های شما رابه فرزندتان رسای عزیز خوانده ام وبی اختیار اشکهایم فرو ریخت (آرزو دارم سلامتی آرامش رگباری بر وجودتان بارش داشته باشد تا مردمانی که دوست دارند به آگاهی زیستن صحیح برسند درمجاورت شما استاد گرامی فرهیخته به هدفشان برسند..پایدار باشید ارادتمند شما استاد طبیب فرهیخته سیری
نوشته های شما عالیست