یکسالی هست که تجربه درس خواندن خارج ایران و مهاجرت تحصیلی به انگلستان را دارم میگذرانم ، از ترس اتمام ویزا ، در ۵ رشته در دو دانشگاه و دو مرکز علمی معتبر مشغول تحصیل شدم.
برای اینکه توضیح دهم دقیقا چه بر ما در خارج و داخل ایران میگذرد ، راهی ندارم جز اینکه از این داستان بهره ببرم داستان دو خلبان نابینا و مسافران وحشتزده ، نمیدانم به کدام اقلیم تعلق دارد ولی ترسناک ترین خنده را به لبهای ما مینشاند !
دو خلبان نابينا که هر دو عينکهاي تيره به چشم داشتند، در کنار ساير خدمه پرواز به سمت هواپيما آمدند، در حالي که يکي از آنها عصايي سفيد در دست داشت و ديگري به کمک يک سگ راهنما حرکت ميکرد. زماني که دو خلبان وارد هواپيما شدند، صداي خنده ناگهاني مسافران فضا را پر کرد.
اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابين پرواز رفته و پس از معرفي خود و خدمه پرواز، اعلام مسير و ساعت فرود هواپيما، از مسافران خواستند کمربندهاي خود را ببندند.
در همين حال، زمزمههاي توام با ترس و خنده در ميان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، يک نفر از راه برسد و اعلام کند اين ماجرا فقط يک شوخي يا چيزي شبيه دوربين مخفي بوده است.
اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپيما شروع به حرکت روي باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده ميشد چرا که ميديدند هواپيما با سرعت به سوي درياچه کوچکي که در انتهاي باند قرار دارد، ميرود.
هواپيما همچنان به مسير خود ادامه ميداد و چرخهاي آن به لبه درياچه رسيده بود که مسافران از ترس شروع به جيغ و فرياد کردند. اما در اين لحظه هواپيما ناگهان از زمين برخاست و سپس همه چيز آرام آرام به حالت عادي بازگشته و آرامش در ميان مسافران برقرار شد.
در همين هنگام در کابين خلبان، يکي از خلبانان به ديگري گفت: «يکي از همين روزها بالاخره مسافرها چند ثانيه ديرتر شروع به جيغ زدن ميکنند و اونوقت کار همهمون تمومه…!»
در اين لحظه شما پس از خواندن اين داستان کوتاه، با شيوه مديريت در ايران آشنا شدهايد! منبع عصر ایران
وقتی سال گذشته اقدام کردم که برای ادامه تحصیل به انگلستان بیایم ، با پوند ۵۰۰۰ تومانی برای خودم و دانشگاه و انستیتو ها و خونه و زن و بچه یک فکرهایی کرده بودم ، ایرانی بودن به اندازه کافی جرم بود زیرا
- در ایران به علت زحمت دوستان سفارت بیگیر، که خدمات ویزای تحصیلی ارائه نمیشد و مجبور بودیم برویم ترکیه
- دفتر vfs در استانبول پول سرویس premium از ما گرفت که چهار روزه حوابمان را بدهد و عملا ۲۳ روزه جواب داد و با چه سختی برگه از سرکنسولگری ایران گرفتیم و برگشتیم ایران که هزینه هتل و …ندهیم و پاسپورتمان را بعدا برامون یک شرکت توریستی مطمئن رساند( با پرداخت دلار)
- بماند که کنسولگری ، مهر روی برگه من را اشتباهی “اخراج از ترکیه” زده بود و پلیس تو فرودگاه امام یک بازجویی اساسی از ما کرد !!! و بعدا پدرمون در آمد زیرا اجازه خروج از کشور نداشتم و با وساطت وزارت خارجه بود که کنسولگری ایران در استانبول اشتباهش را اصلاح کرد )
- در انگلستان پیدا کردن ضامن برای اجاره خانه سخت بود و ما را مجبور کردند که ۶ ماه اجاره را زودتر بدهیم و سر سه ماه بقیه شش ماه را بدهیم !
- تو کلا نفری ۹۵۰۰ پوند میتوانستی از ایران خارج کنی و این مقدار نقد در دست تو در خیابانهای لندن با حمل هروئین برابری دارد
- بانکهای انگلیس بسیار به ایرانیها سخت میگیرند وحساب باز کردن آسان نیست و حساب بستن مثل اب خوردن است . حالا چرا ؟ زیرا تو تنها راهی که داری پول به حسابت بریزی ، نقد است یا حساب به حساب که توسط صرافیها انجام میشود ولی عملا صرافیهای ایران از شما پول در ایران میگیرند و یک نفر در انگلستان به حساب شما پول میریزد نه دقیقا صرافی و این موضوع منجر به مشکوک شدن بانک میشود و کلی حساب ایرانیها را میبندند ، میماند راه پرداخت نقد که اگر ماهی بیش از دو بار نقد بریزی و مثلا ۲-۳ هزار تا ، باز ازت میپرسند این نقد از کجاست ؟ و اگر بگی ایران ، دوباره حسابت را میبندند! خواستم بگم اینطوری حساب من هم بسته شد مثل خیلی ها…یعنی با بدبختی پول نقد گیر بیار، سه برابر قیمت اولیه بگیر تازه نمیتونی ازش استفاده کنی !!!
- بعدا به علت سقوط ارزش ریال که تاکنون ادامه دارد و امروز رقم ۱۸ هزار تومان را بوسه زد ، فشاری غیر قابل وصف بر دانشجویان ایرانی وارد شد که خیلی شیک روی عملکرد درسی ایشان نیز تاثیر گذار بود.
- وزارت علوم و بهداشت ارز دانشجویی میدهد ولی ما که نتونستیم هر کاری کردیم.
- خواستم بگویم درس خواندن به این سختی برای کمتر کسی مقدور است بخصوص اینکه بعدش بخواهد به میهن فکر کند که برگردد یا بماند ، اینجوری است که تولید علم توسط ایرانیها در بستر ناامن و حساس کنونی(!) یک شوخی تلخ است.
- زندگی خارج ایران بر خلاف تصور ایرانیان داخل، عشق و حال و هر شب دیسکو و …نیست. بخصوص برای امثال ما که با خانواده برای هدفی بزرگتر آمده ایم . نگاه اشتباه مردم موجب برداشتهای اشتباه تر میشود و کسانی میشتابند برای آمدن به این دیار ولی نمیدانند از چه چیزی دقیقا صحبت میکنند. من منع نمیکنم قطعا ولی ابدا بهشتی در انتظار مردم ما در اروپا و استرالیا و کانادا نیست. ما باید ایران را جای درست زیستن کنیم .
- من از انگلیسیها خیلی چیزها آموختم ، از اساتیدم ، دوستانم و مردم انگلیس که درباره اش نوشته ام و خواهم نوشت و از ادبیات و تکنولوژی و کتاب و دانشگاه و …لذت زیادی میبرم ولی میدانم اینها دغدغه خیلی ها نیست.
ذهن ما طبیعتا از شدت قربانی بودن دنبال جلاد و رابین هود میگردد تا ارام شود ولی من فکر میکنم که بالغانه باید چه کنیم ؟ برای این منظور یک داسنان باید قبلش بخوانید و یک نوشته کوتاه از من و خلاص :
نوشته کوچک من :
ما از بس در این سالها بابت بی تدبیری بعضی از مسوولین لطمه خورده ایم، در حال انفجاریم و ققط دنبال مقصر میگردیم که حرصمان را سرش خالی کنیم ؛ ولی راهش این نیست !
داستان وضعیت اقتصادی مردم ، کارگران ، معلمان و دانشحویان و وکلا و زندانیان…بسیار تلخ است و این مغز ما را فلج میکند ولی تنها راه احتمالا اینست که دنبال عوامل ” موثر” بگردیم و بالغانه تمرکزمان را از مطالبات شهروندی خویش از دست ندهیم .شاید باید همانطور که مربی خارجی برای والیبال و فوتبالمان آوردیم و متحول شدیم ، مغزهایی خارج از سیستم فاسد اقتصادی بیاوریم که بهمان راهکار بدهند و کمکشان کنیم داستان مستر شوستر در تاریخمان تکرار نشود.
خلاصه ویکی پدیایی از مورگان شوستر :
در سال ۱۹۱۰، زمانی که وزیرمختار ایران در آمریکا از دولت آن کشور درخواست کرد که بهمنظور اصلاح امور مالی ایران، یک کارشناس مالی را برای استخدام در دولت ایران معرفی کند، شوستر با پیشنهاد ویلیام هاوارد تفت، رئیس جمهور آمریکا به دولت ایران معرفی شد .او در ۱۹۱۱ وارد ایران شد.
رفتار غیر قابل پیشبینی و تعهد خدشهناپذیر شوستر به انجام وظایف، باعث شد که سفارتخانههای روسیه و انگلیس در ایران که منافع اقتصادی خود را در این کشور دنبال میکردند، نسبت به او بدبین و ناراضی شوند.
او پس از اولتیماتوم روسیه به دولت ایران مبنی بر عزل وی و تهدید نظامی آن کشور، ناچار شد ماموریت خود را نیمهتمام رها کند و در ابتدای سال ۱۹۱۲ میلادی ایران را ترک نماید.