امتیاز مطلب
در میانسالی اتفاقات بزرگ رخ میدهد. کسی که در مرحله قبل تلاشهای خوبش را کرده و به امنیتهایی در کار و کسب و درآمد و ازدواج رسیده، در سنین ۳۵-۴۰ سالگی، یک روز صبح پا میشه میبینه هیچ حسی به هیچ کاری ندارد! دو روز میره مسافرت به زعم خستگی روانی ناشی از روزمرگی، برمیگردد باز حالش خراب است. دست به دوپینگهای خطرناک میزند (رابطه موازی عاطفی، الکل، شغل جدید و مهاجرت و …) باز حالش بعد از چند روز برمیگردد سر جای قبلی! اینجاست که ایمان آدمی دستخوش تزلزل قرار میگیرد و اگر فرد بازتعریفی از ایمان، خدا ، نسبت خویش با هستی و مرگ نداشته باشد (که همه فلسفی و معرفتی هستند)، عملا به ورطه بحران میانسالی غوطهور میشود و بیمعنایی شدید فلسفی را تجربه میکند که ظاهرش با افسردگی هیچ فرقی ندارد.