از ورای ۴۰ سال،
در این قاب، آقام مدتی بیش نیست از تحصیلاتش در انگلستان برگشته میهن،
من شش ساله، با تردید نگاه در دوربین،
محل، حیاط خانه عموی مهندسم در اصفهان که در ذوب آهن پستی دارد و میزبان ماست.
زمان نیمههای بهمن، اطراف تولدم
تقدیر چنین رقم میخورد که از دوسال بعد، با پدر دوتایی زندگی میکنیم،
این مرد امپراتور روان من شد و ماند.
خانومم که عکس را دید از فرط شباهت پسرمان با کودکیم، تعجب کرده بود.
دوست دارم به کودکان تک والد، پدر یا مادر سلام دهم و نویدشان دهم که شما در پس تنهاییها وگفتگوهای تنهاییتان، روزی امپراتوری دیگر خواهید شد😉
به پدر مادرهایی که این زحمت بزرگ را میکشند و فداکاری میکنند دست مریزاد و خداقوت میگویم… یادتان باشد زحماتتان را خدا میبیند و به کودکتان عزت و عشق هزار برابر میدهد.
دلتان گرم
پ ن: ممنون از دخترعموی گرانقدرم و این زیرخاکی که رو کرد.
پ ن:
ما که هر چی از مادرمون بگیم کمه، الانم غلام هر دوشون هستیم، بابت این غلامی هم نزد ایشان، احساس سربلندی میکنیم.