به پسرم رسا

امتیاز مطلب

نور ديده‌ام،
در زندگى چرايىِ همه‌ی اتفاقات را نخواهى فهميد؛
آنهايى را هم كه فهميده‌اى، با گذران عمرت متوجه می‌شوى داستانى عميق‌تر داشته‌اند!
من شبى در سی و سه سالگی‌ام، داخل قطارى به سمت لندن، خودم بودم و يك واگن دراز خالى،
حين خواندن كتابى درباره‌ی مردانگى بود كه زندگى پرده‌اى از حقيقت را برايم كنار زد و تنها براى چند دقيقه عمق زخم‌هاى جان پدرم را لمس كردم كه براى تمام عمرم كفايت می‌كرد،
او و دردهايش را چند دقيقه حس كردم و آن لحظه‌ی جادويى زندگی‌ام رخ داد و من «بزرگ» شدم؛
نور ديده‌ام، برای تو نيز لحظه‌ای در اين زندگى رقم خواهد خورد كه به اشارتى ناپيدا «بزرگ» می‌شوی،
هر انسانى جايى در سرنوشتش ملاقاتى مقدس را تجربه خواهد كرد.
پ.ن: اسم كتاب “مردِ مرد” از رابرت بلای با ترجمه‌ی فريدون معتمدى

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط

به پسرم رسا

مطالب مرتبط