نور ديده ام؛
در نوجوانىام، مهارت بزرگى بود كه بتونيم يك سلكشن (😉) خوب بزنيم توى يك كاست با كيفيت و بعد يك كاغذ رنگى را سايز جلد نوار ببريم و روش با حروفبرگردونهاى انگليسى اسم آهنگ را بنويسيم و بعدش ته كار يك ادكلن بزنيم تو جلدش و ببنديمش و كادو كنيم و روبان باريك از گل فروشى محل بگيريم و بزنيم دورش
همه اينها واسه اين بود كه به دل دخترى بنشينيم…
خدا ميدونه
١. چقدر بايد جستجو میكرديم بفهميم آن دلبر عيار چه سليقهاى داره
٢. بعدش تازه بايد كلی آلبوم مزخرف گوش ميكرديم تا تِرَكهاى خوبش را پيدا كنيم و
٣. بعدش منت بكشيم كاست باكيفيت مادر را از بچه محلها قرض بگيريم و
۴. تازه بريم پاچهخوارى يك رفيق ديگه كنيم كه ضبط دو كاسته داشت كه چى همه اين كارها؟ كه يك كاست معين ضبط كنيم بدهيم به دخترى كه شايد خوشش بيايد:
يكى را دوست میدارم،
ولى او هرگز نمیداند
سهشنبه شب هم دعاتوسل میخونديم و لابلاى الهى العفو و يا وجيها عندالله، از خدا میخواستيم دل طرف را متمايل به دل ما كنه😉
ثمره جانم،
الان كه به گذشته عمر خودم و هم نسلانم نگاه میكنم، انگارى اينجورى بايد عاشقى كرد،
عاشقى كار هر صياد نيست
اين شكار دام هر صياد نيست
روزى كه دلت نزد شيريندليرى گير كرد،
كارى بكن كه زود زود همه لذتها را تجربه نكنى
اجازه بده عشق در جانت دم بكشه
چايی دمى كجا و چاى كيسهاى فورى كجا؟
بابا عليرضا