سلام. من پسری هستم ۳۲ ساله مجرد، از سن ۱۸ سالگی پدرم دچار بیماری سختی شد که چندین و چندبار عمل جراحی انجام داده و الان تقریبا ۸ سال میشه که زمینگیر شده، من به دلیل اینکه پسر بزرگ خانواده هستم مسئولیت سنگینی به روی دوشمه؛ از جوونی، ازدواج و همه چیز زندگیم زدم به خاطر پدرم و بزرگترین مشکل الان من مرگ پدرم نیست بلکه زمانیه که حالش بد میشه و مجبور میشم که شبانهروز پای اون در بیمارستان بایستم به محض اینکه کمی حالش بد میشه استرس و وحشت از روزای سخت تمام وجودم رو میگیره به حدی که شب و روز ندارم و زمانی که میخوابم از استرس در خواب آنچنان دندونهایم رو روی هم فشار مید م که زمانی که بیدار میشم نمیدونم فک و دندون دردم هر کار که ذهنم میرسه انجام میدم اما همیشه استرس و وحشت دارم نمی تونم پدرم رو به کس دیگه ای بسپارم، خدا هم که احساس میکنم با من قهر کرده! باید چیکار کنم لطفا کمک کنید.
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
مطالب مرتبط
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دلا نزد کسی بنشین
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
گوش نیوش: درسهایی از شکست و پیروزی شروین
۲۸ آبان ۱۴۰۱
معرفی فیلم و کتاب: The lives of others
۲۱ آبان ۱۴۰۱
مهمترین نوشته این چهل و هشت سال زندگیم
۱۶ آبان ۱۴۰۱
جنگ روانی
۱۶ آبان ۱۴۰۱
معرفی کتاب: در سایه خشونت و چند کتاب دیگر
مطالب مرتبط
- ۱۴ مهر ۱۳۹۷
- پرسش و پاسخ
- بدون نظر
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دلا نزد کسی بنشین
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
گوش نیوش: درسهایی از شکست و پیروزی شروین
۲۸ آبان ۱۴۰۱
معرفی فیلم و کتاب: The lives of others
۲۱ آبان ۱۴۰۱
مهمترین نوشته این چهل و هشت سال زندگیم
۱۶ آبان ۱۴۰۱
جنگ روانی
۱۶ آبان ۱۴۰۱