بيست و دو سالم بود، مستاجر بودم دانشكده طب و شنيده بودم كلاسهايى هست موسوم به NLP
در ميدان وليعصر تهران تشكيل ميشه؛ نه زمان داشتم (فشار درسى) نه توان مالى داشتم (معلم دبيرستان بودم با دو كلاس در هفته با پرداخت سالى دو بار)
هزينه ده جلسه كلاس دوازده هزار تومان بود.
به هر سختى بود، همت كردم و شركت كردم و زندگيم با جاش تكون خورد؛ مردى را ديدم كه عاشقانه با طنزى خاص خودش درباره زندگى درس ميداد و تازه فهميدم چقدر حوزههاى دست نخورده مطالعه در زندگى هست!
از اون تاريخ بيست و پنج سال میگذرد، من نيز در زندگى كارى خويش مبدل شدم به يك مدرس توسعه فردى و سازمانى
اين مرد نازنين، سيد مجتبى حورايی، ديروز قدم بر سر چشمان من گذاشتند و سر كلاس شخصيتشناسى آمدند؛ تدريس در برابر معلم سابقت، بسيار سخته ولى آنقدر اين مرد متواضع و خودساخته است كه حيرت ميكنيد!
اميدوارم هر كسى براى مردم اين سرزمين زحمت ميكشد، طاقتش و بركات عمرش افزون گردد همه ما معلمان بتوانيم با وجود اختلاف جزئى مسير، در بهبود زندگى مردم همافزاتر گرديم.
استاد نازنينم،
سرتان سلامت
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
مطالب مرتبط
۴ آذر ۱۴۰۳
گوش نیوش: سفر کردم که از یادم بری
۱۳ آبان ۱۴۰۳
گوش نیوش: مثل زهرا باشید که ذوقش را جدی گرفت
۱۲ آبان ۱۴۰۳
گوش نیوش: کودکان و اخبار جنگ
۴ آبان ۱۴۰۳
گوش نیوش: دزدگیر
۲۶ مهر ۱۴۰۳
گوش نیوش: زندگی جنسی جهنمی
۲۱ مهر ۱۴۰۳
گوش نیوش: قلاب
مطالب مرتبط
- ۲۶ تیر ۱۴۰۰
- نوشته های دکتر شیری
- بدون نظر
۴ آذر ۱۴۰۳
گوش نیوش: سفر کردم که از یادم بری
۱۳ آبان ۱۴۰۳
گوش نیوش: مثل زهرا باشید که ذوقش را جدی گرفت
۱۲ آبان ۱۴۰۳
گوش نیوش: کودکان و اخبار جنگ
۴ آبان ۱۴۰۳
گوش نیوش: دزدگیر
۲۶ مهر ۱۴۰۳
گوش نیوش: زندگی جنسی جهنمی
۲۱ مهر ۱۴۰۳