خیلی از پدر و مادرها دوست دارند که از زبان یک نفر بشوند که برای تربیت بچهشان چه بکنند و چه نکنند، به عبارتی خیلی از خانواده ها دنبال نسخه برای تربیت و پرورش فرزندانشان هستند ولی باید بدانند که یکسری چیزها نسخه پیچیدنی نیست. پدر و مادرها باید یکسری چیزها را زندگی کنند و خودشان باشند تا بچه در لایههای زندگی آنها را یاد بگیرد. مفهوم عشق و دوست داشتن و آموزش آن هم جزو همین مفاهیم است که نمی توان آن را به یک شیوه خاص به بچه آموزش داد. اگرچه یک سری نبایدها است که اگر پدر ومادرها آنها را بدانند بهتر میتوانند به هدفشان برسند اما تحقق اهداف تربیتی والدین ، به خودشان و رفتارشان برمیگردد. برای پرسیدن در خصوص این باید و نبایدها نزد دکتر علیرضا شیری ،پزشک ، آموزش دیده در حوزه روانشناسی عمقی از دانشگاه آکسفورد ، مدرس دانشگاه و مدیر خانه توانگری طوبی رفتیم و با او در اینباره صحبت کردیم. او اعتقاد دارد پدر ومادرها لازم نیست چیزی را به بچهها یاد بدهند، فقط باید با عشق و احترام زندگی کنند و بچه خودش در سیر زندگی این مفهوم را یاد می گیرد. علاوه بر تجربیات و سوابق شیری از قبیل برگزاری کارگاههای متعدد و مختلف روانشناسی در سازمانها و مراکز آموزشی مختلف مثل دانشگاهها، او یک سال است که پدر شده و بالبتع دغدغههای تربیتیش زیاد شده است و با مسائلی که خیلی از شما درگیرش هستید آشناست و درگیری دارد.
اولین سوال من از شما این است که برای اینکه بخواهیم به بچه ها عشق را آموزش دهیم چه چیزهایی لازم است به عبارتی چه کسانی میتوانند پیام رسانان عشق به بچه ها باشند؟
شاید این جمله که میخواهم بگویم ،خیلی کلیشه ای بنظر برسد ولی «از کوزه همان برون تراود که در اوست» ما نمیتوانیم چیزی را به کسی بگوئیم مگر اینکه آن را داشته باشیم. مثلا یک معلم به عنوان کسی که با بچه زیاد سروکار دارد باید در ابتدا ببیند که آیا خودش عشق را دارد و تجربه کرده است؟ علاوه براین ما باید دقت کنیم که از کدام عشق صحبت میکنیم چون عشق کلمه ای است که وقتی گفته میشود همه آن را تایید میکنند مثل تمام واژگان دیگری که مصنوعی اند و قابل لمس. بنابراین ما باید تعیین کنیم منظورمان چه چیزی است که حالا می خواهیم آن را به دیگری هم بدهیم.
شما در نظر بگیرید که منظور ما از عشق در اینجا همان دوست داشتن است، یادم است که در یکی از کارگاه هایتان میگفتید که ما متاسفانه یاد نگرفتیم که دوست بداریم یا دوست داشته بشویم، با این تفاسیر چه باید کرد؟
ببنید یک پدر ومادر وقتی خودشان را دوست ندارند نمی توانند به بچه هایشان عشق و دوست داشتن را یاد بدهند و این یک شوخی است که از آنها بخواهیم به بچه هایشان عشق یاد بدهند. مثلا منِ علیرضا شیری اگر خودم را دوست نداشته باشم چطور میتوانم به کسی دیگری در این رابطه حرف بزنم؟ حالا نشانه های این دوست داشتن چیست؟
آیا مراقب غذا و تغذیه خودم هستم؟
وقتی یک مشکلی برای پوستم اتفاق میافتد میروم آن را درمان کنم؟ چون بدن هرفرد مهم است و باید یاد بگیریم آن را دوست داشته باشیم. و این جزو وظایف پدر و مادرهاست که به بچه ها یاد بدهند بدن خود را دوست داشته باشند و برای آن ارزش قائل شوند نه اینکه بچه خورد زمین سرش زخم شد انگار نه انگار .چون اگر اینگونه بیتفاوت رفتار کنید یعنی اینکه برای درد اصالت قائل نیستید و به بچه یاد می دهید که برای خودش ارزش قائل نشود.
مادرهای خانه خیلی ساده و راحت می توانند دوست داشتن خود را به بچه ها با مرتب لباس پوشیدن یا به اصطلاح به خود رسیدن یاد دهند چون به این شکل به آنها نشان می دهند که برای خود ارزش قائلند. پدر و مادری که خودش را دوست نداشته باشد نمی تواند از عشق حرف بزند، پدر یا مادری که سال تا سال دندانپزشکی نرفتهاند نمیتوانند به بچه شان بگویند راستی دندانپزشکی رفتی؟ جوابش چه شد؟ چون احتمالا این جواب را میشنوند: مگر خودت میروی که من برم. یا مثلا پدر میلیاردی که خیلی دارد ولی خرج نمی کند چون میخواهد بگذارد بعد خودش بچهایش استفاده کنند که پدری که خودش خرج نکرده و از دارایهایش استفاده نکرده، بچه هایش هم نمیتوانند خرج نمیکنند چون یاد نگرفتند.
اگر بخواهیم یکجور — راهنمای عملی به خانواده ها بدهیم که به وسیله آن تشخیص دهند که در خانهشان عشق و دوست داشتن هست یا خیر چه پیشنهادی دارید؟
من شش تا C معروف از دکتر علیرضاعابدین، روانشناس بالینی خوش نام کشورمان یاد گرفتم که خودم هم خیلی دوستشان دارم
.c اول care است یعنی مراقبت و توجه . معنی توجه و مراقبت هم یعنی اینکه مثلا من می دانم تو ماکارونی دوست داری برایت درست می کنم یا مثلا فلان موسیقی را دوست داری برایت میخرم و مواردی از این قبیل. ترجمه روانشناسی آن یعنی اینکه تو برای من مهمی.
دومین C ، courage است یعنی اینکه من خودم هم مهم هستم و همه افراد خانه جرات دارند که حرفشان را بزنند و حق اعتراض دارند مثلا اگر بناست من بچه هایم را ببرم کیش و نبردم بچه ها جرات دارند که حرفشان را بزنند وخلف وعده من اعتراض کنند،به نوعی وعده هایی که داده می شود در خانه محترم است و هرکسی احساس می کند که مهم است و شخصیت دارد و خانه برایش جای امنی است.
سومین C، clearness است. در یک خانه باعشق، همه باهم نسبتا راحتند و شفافیت رفتار وجود دارد.
یعنی به اصطلاح با هم ندار هستند؟
ندار نمی توان گفت چون بالاخره اقتضای رفتار من با برادرم نسبت به رفتارم پدرم فرق میکند مثلا ممکن است جلوی برادرم ادبیات شفاهی راحتی داشته باشم که جلوی پدرم اجامش ندهم. منظور من از شفافیت این است که لازم نیست خودم را در چنین خانه ای ویرایش کنم تا مورد پسند قرار بگیرم، در ضمن بابت ضعفهایم در خانه خجالت نمیکشم.حرف هایم را راحت میزنم و در دلم نگه نمی دارم. به صورت خلاصه نه گفتن در خانه برایمان سخت نیست.
و C چهارم؟
C چهارم congruence است. معنی آن یعنی هارمونی و هماهنگی. به این معنا که در چنین خانه ای طرف صبح پا نمیشود یکجور باشد بعدازظهر جور دیگر. به اصطلاح دیدید برخی اوقات میگویند که می خورد شماها همه شیری باشید یا مثلا فرجی باشید، یعنی یکجوری باهم هماهنگی دارید.خانه ای که عشق در آن است آدمهایش نوسان ندارند.
C پنجم consistency به معنی پیوستگی است. یعنی اینکه در چنین خانه ای افراد یک روز نمیروند سراغ کتاب و کتابخوانی یک روز تئاتر و موسیقی. یک بار می روند در جو زیارت، یک بار در جو سفر اروپا و اینها. البته منافاتی ندارند که یک نفر سینما برود، تئاتر برود و کتاب بخواند منتها به شرطی که این رفتار پیوستگی داشته باشد نه اینکه مدتی در جو این چیزها باشد و مدتی دیگر در جو چیزهای دیگر. مثلا من در خانهای بزرگ شدم که تقریبا همه در آن کتاب میخوانند همه هیئتیاند و سنتهای مذهبی در خانه ما محترم است. حتی این پیوستگی در تعامل ما با خدا هم دیده میشود ما روزی پنج بار به صورت مستمر وپیوسته با خدا حرف میزنیم و نماز می خوانیم.
اما C آخر، change است. در خانهای که عشق و محبت است آدمها علاوه براینکه بزرگ میشوند تغییر میکنند و تغییر و تربیت آنها محسوس است اگر دختر یکی از فامیلهایمان را شش سال پیش دیدم و امروز دوباره بعد از شش سال دیدم باید رفتارش با شش سال پیش فرق کرده باشد. بنابراین با این ششC میتوانیم فرمولی در بیاوریم که در خانه مان چقدر عشق است یا اینکه چگونه و با چه راهی می توانیم در خانهمان عشق ایجاد کنیم. کافیست یک نفر در خانه این رفتارها را آغاز کند بقیه خودشان یاد میگیرند و مجبور میشوند همانطور رفتار کنند.
باتوجه به اینکه نزدیک یک سال است که پدر شدید و امروز تولد پسر یکساله تان یعنی آقا رساست خود شما چقدر این فرمول را استفاده میکنید؟
من عشق را به رسا یاد نمیدهم دارم زندگی میکنم و او از الان که میبیند یاد میگیرد مثلا وقتی به خانه میروم اول با مادرش سلام علیک و روبوسی میکنم بعد رسا را در آغوش میگیرم و جالب است که خیلی با توجه و تعجب این صحنه را نگاه میکند چرا که عقیده دارم رسا باید بفهمد عشق اول بابا ، شخص شخیص مامان است و تا آخرش هم برای اوست. بچههای امروز باید یاد بگیرند عشق را اولویتبندی کنند. مثلا من وقتی میدانم که خانم من فلان خوراکی را بیشتر دوست دارد و سرمیز غذا آن را اول برای او می گذارم بعد برای خودم یعنی دارم نشان می دهم که همسرم برایم مهم است پس رسا هم در آینده این چیزها را یاد می گیرد وگرنه لازم نیست به بچه ها چیزی را آموزش دهیم یا دیکته کنیم.
فکر میکنید در یک سالگی متوجه این چیزها می شود؟
یک سالگی که خوب است، بچه از دوران جنینی متوجه این رفتارها میشود. ضمن اینکه از نگاهها و تعجب او می توان حدس زد که کاملا متوجه رفتارماست.
قبول دارید که شیوه های ابراز علاقه در افراد و فرهنگ های مختلف با هم فرق دارند و هرکسی به سبک خودش دوست داشتنش را نشان میدهد بنابراین نمی توان توقع داشت همه یک شکل رفتار کنند؟
بله دقیقا مثلا ممکن است در خیلی از فرهنگ ها یا مناطق کشورمان مردها سختشان باشد جلوی بقیه اعضای خانواده خانمشان را در آغوش بگیرند یا ببوسند اما همان آقا وقتی همسرش مریض است کلیه به او اهدا می کند. ممکن است یک نفر دیگر در وبلاگش از همسرش بنویسد و امثال اینها پس به اندازه آدمها شیوه ابراز علاقه وجود دارد مهم این است که نشان داده شود حالا به هرشکلی. مثلا در یکی از سکانسهای فیلم «یه حبه قند» رضا میرکریمی ۲۲ نفر در یک قاب بودند و وقتی از ایشان پرسیدم چرا این کار را کرده است؟ پاسخ داد میخواستم تصویری از عشق در یک خانواده سنتی را نشان بدهم و خیلی از ما با دیدن آن صحنه دلمان قنج میرفت و خوشمان میآمد.پس عشق باید نمایش داده شود.
با همه تاکیداتی که برروی رفتار پدرومادرها شد، فرض کنید یک بچه در خانه ای بزرگ شد که پدر ومادرش همدیگر را دوست نداشتند یا مثلا از هم جدا شده بودند، در این صورت باید از اینکه چنین بچه ای نمیتواند عشق را یاد بگیرد ناامید شویم؟
خیر، اصلا اینطور نیست، ما تعداد زیادی بچه داریم که پدرو مادرهایشان از هم جدا شدند ولی بسیار سالم وبا عشق بزرگ شدند. Single parenting چرا؟ چون با کسی که زندگی کردند دوستشان داشته و برایش احترام قائل شده است. یکی از نکات جالب بین کشورهای مختلف این است که ادراک عشق یاد دادن بهعشق و نفرت در همه جای دنیا یکجور است وقتی به ما احترام میگذارند یعنی دوستمان دارند حالا می خواهد فرد آمریکایی باشد یا ایرانی یا آفریقایی. من وقتی مادرم دوستم دارد، داییام دوست دارد یا خالهم دوستم دارد دوست داشتن و احترام گذاشتن را یاد میگیرم. پس هیچ بهانه ای قابل قبول نیست که مثلا من بچه طلاقم یا بچه فلان دورهام و اینها چون همیشه همه آدمها برای یاد نگرفتن خیلی چیزها بهانه دارند. خیلی از آدمهای بزرگی که اتفاقا خیلی هم خوب عشق را بلد بودند در سن کم پدر و مادرشان را از دست داده بودند یا از هم جدا شده بودند.در عوض تعداد زیادی بچه هستند که با پدر ومادرشان زندگی می کنند اما عشق را نمیشناسند.
به عنوان سوال پایانی اینکه، با این حساب آموزش عشق به بچه ها سن و سال یا شیوه آموزشی خاصی ندارد که مثلا به والدین بگوییم از این سن تا فلان سن این مسائل را یاد بدهید؟
اصلا و ابدا چون ما عشق را به بچه یاد نمیدهیم، عشق را در همه لحظات و در هر سن وسالی زندگی میکنیم. خصوصا پدر و مادرهای الان با درگیری های روزمرهای که دارند کی فرصت میکنند چیزی را به بچههایشان یاد بدهند. به نظر من از آموزش عشق صحبت کردن یک کمدی خنده دار است که هرکسی متوجه میشود یک اصطلاح فانتزی و نشدنی است. ضمن اینکه هر پدر و مادری بچهش از گوشت و خون خودش است و میداند چه می کند پس نمی توان نسخه پیچید که برای تربیت فلان کارها را بکنید ولی می توانیم به آنها بگوئیم که این کارها را نکنید.