همیشه بهشت نیست

امتیاز مطلب

همه ما پيش­فرض ها و تصويرهاى ذهنى از پيش تعيين شده اى داريم كه با آنها زندگیمان را مىیسازيم. ما با توقعاتى كه براى خودمان به وجود مى­‌آوريم يك بهشت شخصى مى‌­سازيم كه با اعتماد و تكيه به آن جلو میرويم. اتفاقاً در برخى موارد هم شكست مى­‌خوريم؛ يعنى در موقعيتى قرار مى­‌گيريم كه خيلى دور از انتظارمان بوده و حتى به­ آن فكر نكرده بوديم، طبعا ضربه مى­‌خوريم و از بهشتمان پرت مى­‌شويم بيرون. اين يعنى نبايد در زندگى پيش زمينه ذهنى داشت يا بايد بهشت را تصور كرد و جلو رفت، مبارزه كرد و تن به شكست‌­هاى احتمالى داد. يادمان باشد همان طور كه حضرت آدم و حوا از بهشت هبوط كردند، ما هم بارها و بارها از بهشت­‌هايی كه براي خودمان ساخته‌­ايم بيرون مي‌­افتيم.

بهشت‌­هاى موهوم

وقتى در موقعيتى قرار می­‌گيريم كه از بهشتمان به بيرون پرت شده­‌ايم، اولين واكنش ما اين است كه جا می­‌خوريم و شوكه می­‌شويم؛ مدتى هرچند كوتاه به غار خودمان مى­‌خزيم و خلوت مى­‌كنيم. بعدتر كه پذيرفتيم واقعيت غيرقابل­‌انكار، همين چيزى است كه اتفاق افتاده، از غار بيرون مى­‌آييم و فكر مى­‌‌كنيم كه «چرا من؟!»، «چرا بايد براى من اين اتفاق بيفتد؟!» «مگر چه كرده­ام كه مستحق اين شكستم؟» بعضى­‌ها شكست­‌هايى مثل مرگ عزيزان و خيانت‌­ها را انكار می­‌كنند و دنبال عامل بيرونى مى­‌گردند. اتفاقاتى كه دور و برمان مى­‌افتد ساده است، اما واقعيت اينجاست كه رويدادهاى پشت اين اتفاق­‌ها به سادگى آنچه ما مى­‌بينيم نيستند.

در يك ازدواج «دل به نشاط»، مرد خوشبين يا زن وقتی اولين ­بار با تصوير واقعى همسرش مواجه مى­‌شود، تلنگرى اساسى مى­‌خورد. مرد معصوم فكر مى­‌كند كه تمام نقش زنش مهربانى كردن است و مى‌­خواهد اجازه داشته باشد با او مثل يك قديسه رفتار كند؛ اما وقتى متوجه مى‌­شود كه زن غريزه هم دارد، خشم هم دارد و نياز به خلوت و تنهايى و توجه به خودش دارد، اولين درد رانده شدن از بهشت را احساس مى‌­كند. زن خوش­بين هم به نوعى ديگر همين ضربه را مى­‌خورد؛ اين زن فكر مى­‌كند كه مرد همه تكيه­‌گاه اوست و تمام حمايت‌­هايى كه لازم دارد را بايد از او بگيرد، وقتى ببيند در زندگي واقعي كه مرد هم آميزه­‌اي است از قدرت و ضعف، متوجه مى­‌شود زندگى آن چيزى نيست كه خيال می­كرده و از بهشت ذهني‌­اش سقوط می‌­كند.

خيلی­‌ها وقتى می­‌فهمند كه احتمال دارد از بهشت­‌هايى كه ساخته­‌اند بيرون بيفتند، می‌­گويند كه تن به ازدواجى می­‌دهند كه احتمال اين شكست چيزى نزديك به صفر باشد؛ اما فرار از اينكه آگاهي در ازدواج است، تقريبا امكان ندارد. ازدواج اگر ازدواجى معمولى باشد، امكان ندارد كه همسران به لحظات احساس ترس و با زندگي شديد نرسند. هميشه چيزى وجود دارد كه توقعش را نداشته باشيم. نكته اينكه، چيزى حدود يك­‌سوم طلاق­‌ها در سال اول ازدواج است؛ اگر واقعيت‌­ها را ببينيم و آماده‌ی اين تلنگر باشيم، می‌­توانيم ريسك بودن در اين يك‌­سوم را كم كنيم.

تنهايى پس از شكست

وقتى از بهشت بيرون مي­‌افتيم معمولا اولش به روي خودمان نمي‌­آوريم و سعي مي­‌كنيم به خودمان دلداري بدهيم، احساس تنهايى به سراغمان می‌­آيد و تازه دنبال مقصرها می­گرديم. از خودمان تا اطرافيان‌مان را يكی­‌يكى نشانه می­‌گيريم تا بالاخره اشتباهات را گردن يكى بياندازيم. در اين شرايط، رانده­شده احساس تلخ درماندگى و بی­‌سرپرستى پيدا می­‌كند و پرخاشگرانه حاضر نمی­‌شود از كسى كمك بگيرد.

سوال«چرا من؟» سوالى است كه وقتى اتفاق بزرگى مثل مرگ عزيزى يا اتفاق خوشى در حد معجزه برايمان می‌­افتد به سراغمان می­‌آيد. اين سوال پشت صحنه واقعيتى كه اتفاق افتاده را نشانه گرفته و می­‌خواهد از اين راز سردربياورد؛ بايد قبول كنيم كه همه چيز براى ما قابل فهم و درك نيست. كار كردن با كنترل از راه دور تلويزيون خيلى ساده است، با زدن يك دكمه كانال عوض می­‌كنيم. اين اتفاق براى ما ساده است اما مهندسى كه برق و الكترونيك خوانده، می­‌تواند بفهمد كه چه كارهايى درون اين كنترل انجام می­‌شود كه يك كانال بالا يا پايين شود. سادگى خلقت عالم نبايد باعث شود كه پشت اتفاقات را هم ساده ببينيم. مهم اين است كه ساده‌­انگار و سطحی­‌نگر نباشيم.

مصائب يك خوشبين ناآگاه

آدم خوشبين ناآگاهى كه بهشت را براى خودش خيلى انتزاعى تصويرسازى كرده، واقعيت را نمی‌­پذيرد؛ شروع می­‌كند به جنگيدن با زمين و زمان. به همسرش اعتراض مى­‌كند: «تو كه عرضه نداشتى، چرا من را وارد زندگى خودت كردى؟» فكر می­‌كند اگر با پسرعمه‌­اش ازدواج می­كرد اين شكست و نارضايتى پيش نمی‌­آمد. بدون شك اين طرز بهشت ­سازى در هر ازدواجى ناموفق است و دير يا زود به همين­جا ختم مي‌­شود.

چه كنيم؟

وقتى رنج می‌­بريم و درد می­‌كشيم نبايد اين احساس ناراحتى را در خودمان از بين ببريم و بكشيم؛ سركوفت زدن و ملامت كردن هم فايده­‌اى ندارد. در اين مرحله بايد بگذاريم اتفاقات راه خودشان را بروند؛ نبايد از زندگى دست كشيد. البته با توجه به تيپ شخصيتى آد‌‌‌م­ها، نوع سوگوارى و كنار آمدن با مساله­شان هم فرق می­‌كند.

به دنبال ایده‌آل از دست‌رفته

یك آدم ایده‌آلیست ناامید، وقتی ركب می­‌خورد و از بهشت می‌­افتد بیرون، فكر می­‌كند كه «آدم هرچقدر ایده­ آلیست­ تر باشد، دنیای واقعی روی بدتری به او نشان خواهد داد.» این دیدگاه، یك نتیجه احساسی دارد: «ترس و بی­ اعتمادی كه پیامدش انواع غفلت­ ها مثل خوشگذرانی‌­های افراطی، وقت­‌گذرانی با شغل، اعتیاد به مواد مخدر و… برای تغافل و فرار از اصل قضیه است.

رفتار دیگری كه از یك آدم ایده­ آلیست ناامید سر می‌­زند، بدرفتاری با بقیه، برای ایجاد احساس بهتر و امنیت در خودشان است. یعنی اساسا بهشت ذهنش را زیر سوال می­برد و به دیگران هم القا می­‌كند كه چنین چیزی از بنیان غلط است و وجود ندارد. با این روش همه چیز را پایین می‌­­آورد تا نشان دهد كه برای همه همین­طور است تا درد از دست دادن و بیرون­ راندگی­‌اش از بهشت كم شود.

درس اخراج از بهشت را جدی بگیرید

اولین واقعیت درستی كه رانده ­شده با آن مواجه می­‌شود، این است كه نجات­‌دهنده‌ی بیرونی وجود ندارد؛ هر كسی مسؤول زندگی خودش است. یكی از بزرگ­ترین درس­‌هایی كه اخراج از بهشت به آدم خوشبین می­‌دهد هم، این است كه در زندگی واقعی«گرگ» هم وجود دارد و نباید از آنها غافل شود.

فرد با الگوی كودك، باید یاد بگیرد كه درد بكشد؛ باید یاد بگیرد كه به خودش بگوید: «سعی كردم و نشد»، چون اغلب همه چیز دست خود آدم نیست. باید ظرفیت تحمل ابهام را داشته باشد، باید بداند كه جواب بسیاری از سوال­‌ها را نخواهد فهمید. جواب بعضی از سوال­‌ها را دیرتر می‌­فهمد و اگر تلاش كند كه زودتر از وقتش بفهمد، از بهشت بیرون رانده می­‌شود! مثل این قضیه كه «باید هر چیزی را سر وقتش فهمید»، مراجعه بعضی‌­ها به فالگیر و رمال برای اطلاع از آینده است. وقتی وارد این بازی بشوید، راهی ندارید جز اینكه تا آخرش با این بازی پیش بروید و با این سناریو كه برایتان تعریف شده بازی كنید و كم نیاورید. كاری كه ریسكش خیلی بالاست. كسی چه می­‌داند؟ شاید اگر بازی خودتان را داشته باشید و بگذارید همه چیز روند خودش را داشته باشد، آنچه كه باید اتفاق بیفتد. حداقلش این است كه می­‌دانید راه صاف را رفته­‌اید و بازی نخورده‌­اید.

هزینه­‌های بزرگ شدن را بپذیرید

مهم است كه بدانیم در این رانده شدن­ ها كه اتفاقا كم هم در زندگی‌مان پیش نمی‌­آید چه كنیم. باید بدانیم كه همه، روزهایی داریم یا خواهیم داشت كه از بهشت بیرون رانده شویم؛ پس این سوال كه «چرا من؟ چرا دیگران نه؟» اساساً غلط است. اینجاها باید بدانیم كه خدا دوستمان داشته و با این درد كشیدن می­‌خواهد بزرگ­مان كند. وقتی ببینیم هیچ ایده­ آل مطلقی وجود ندارد، پس دنبال شیوه­ های جدیدی از زندگی می­‌گردیم و یاد می­‌گیریم راه‌­های دیگری هم برای بقا و بهتر زندگی كردن هست. اینكه می­‌گوییم خدا دوستمان دارد كه با درد كشیدن می­‌خواهد بزرگ­مان كند برای این است كه وقتی از بهشت بیرون رانده می‌­شویم، دنبال یک بهشت بهتر می­‌گردیم. بهشت بهتر یعنی ایده ­آل بهتر؛ ایده ­آلی كه بنا نیست مثل بهشت قدیمی باشد. همه این مراحل ممكن است بارها در زندگی ما به شكل­‌های گوناگونی ظهور كنند یا نابود شوند، اتفاق­‌هایی مثل از دست دادن والدین، ازدواج­‌های موفق یا ناموفق، تولد فرزند و قبولی در رشته‌­ای كه دوستش داریم یا نداریم، همه و همه درست دست روی ایده­‌آل­‌ها می­‌گذارند و مرزشان را جلو و عقب می­‌برند و باعث می‌­شوند كه یاد بگیریم جور دیگری هم زندگی كنیم. حتی یاد بگیریم كه تنها هم می­‌شود زندگی كرد؛ در درجات عالی هم مسؤولیت‌­پذیری را یاد می­‌گیریم.

بعد از مواجهه با واقعیت چه می­‌كنیم؟

آدم‌­ها معمولا ناخودآگاه به یكی از این سه فاز رو می‌­آورند:

جست­وجوگری: جست­وجوگری با این سوال شروع می­شود كه «چرا من؟ چرا دیگران نه؟» و می­گردد دنبال اینكه چه كاری كرده بوده كه مستحق چنین جزایی است؟ چه اشتباهی در گذشته كرده كه امروز پایش را می­خورد. در صورتی كه اتفاقات عالم آنقدر پیچیده و لایه‌­لایه است كه هركسی نمی­تواند به این راحتی‌­ها سر از كار كائنات و قضا و قدر دربیاورد. این قضیه با یك مثال روشن­تر می­شود؛ یك نفر صبح كه از خانه بیرون می­رود، توی ماشین كمربند ایمنی‌­اش را می­­بندد. اما بعدازظهر كه به خانه برمی­گردد تصادف می­كند. انسان با تیپ خوشبین می­گوید كه خوب شد كمربند را بستم وگرنه الان به جای اینكه روی دستم خراش بیفتد، سرم آن طرف خیابان داشت قل می­خورد. درصورتی كه توجه كردن به تنها یك عامل، ساده ­انگاری است.

دهندگی: در اینجا رانده­ شده ­ها می­ترسند كه مبادا دیگران هم چوب ایده‌آل­‌هایشان را بخورند، می­روند و نقش ناجی را بازی می­كنند. خود را در موقعیت نجات دهنده قرار می­دهند تا ضربه‌­ای كه خوردند را جبران كنند.

جنگجویی: كسی هم كه جنگجویی را برمی­گزیند، با زمین و زمان بنای ناسازگاری می­گذارد؛ مدام غر می­زند و نق نق می­كند. از همه كس و همه چیز ایراد می­گیرد و به خودش فرصت نمی­دهد كه آركتایپ بالغش تصمیم بگیرد، در این حالت آركتایپ كودكش درد می­كشد و احساس ناامنی می­كند.

آنچه نهایتا باید به­ آن برسیم …

بیرون رانده شدن از بهشت رنجی است كه همه آنهایی كه ایده ­آل خودشان را از دست رفته دیده­‌اند با آن مواجه می­شوند، پس سئوالات « چرا من؟» را باید زودتر تمام كرد. اما می­تواند این پیام ناخودآگاه را بدهد كه «این نحوه زندگی مال تو نیست.» رنج می­تواند با قدرت كاذبی كه دارد زندگی ما را بخواباند و فلج كند. در بدترین حالت كه گاهی حتی امیدی برای گذر از این دوره رنج نیست، باز باید بتوانیم و بخواهیم كه از این رنج خودمان را نجات بدهیم و گذشته را رها كنیم، باید با الان‌مان كنار بیاییم و یاد بگیریم كه با رنج های آینده هم كنار بیاییم. حتما بر غم‌­ها و رنج‌­ها باید سوگواری كرد ولی به اندازه. پس از سوگواری باید بتوانیم از آنها خداحافظی كنیم چون خداحافظی نكردن از آنها، آنها را تا همیشه كنارمان نگه می­دارد. برای آینده باید جشن گرفت و روزهای بهتر ساخت.

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط

همیشه بهشت نیست

مطالب مرتبط