۱- دیشب یک فیلم سینمایی دیدیم درباره یک دانشمند که به ماورای ماده معتقد نبود و روی ویژگیهای عنبیه کار می کرد و … توجهم دوباره به عظمت چشم و دیدن جلب شد
اسم فیلم I origins
————
۲- تا امروز نمی دانستم نیوزلند هم پدیده شفقی دارد، سبز و صورتی! آدم هایی که این پدیده را رصد کرده اند از یک تجربه عمیق درونی در این باره حرف می زنند، یک تجربه عرفانی عمیق
————
۳- اون روزی که تلسکوپ جیمزوب اولین تصاویرش را به زمین مخابره کرد، یادمه! نفسم بند آمده بود! نه که قبلش ندانم زیبایی ها و عظمت جهان را، نه! اما یه طور دیگه ای حیرت کردم.
در برابر این خالق فقط حیران می شم؛ او سلول های من را هم به همین عظمت طراحی کرده است، در عدسی چشم یازده ردیف سلول تخصصی کار کرده است…
در حیرتم که کسانی می اندیشند بزرگترین دغدغه خالق چنین عظمتی این بوده که مخلوقاتش را به خاطر دو تا تار موی سر، آویزان می کند! نه عزیز ! کسی عمرش را باخته که در طول این فرصت عمر ، این عظمت و زیبایی را نمی فهمد و خدایش عصبی و کینه توز است، آنقدر که بعد از خلق اینهمه عظمت، کاری جز مجازات بندگانش به خاطر مو و … ندارد!
من خدایم فراتر از این نگاه محدود است، در برابر اویی کرنش می کنم که به من چشم داد که زیبایی هایش را شاهد باشم و بدانم چقدر جهان عظیم است و فرصت درست نگریست اندک.