خیابان حسن آباد

امتیاز مطلب

تو حسن آباد تهرون، از قبل به دنیا اومدن من اسم محله ما خيلى شيك و متفاوت بود : خیابون پاریس!
حالا چرا پاريس آره و قزوين نه، بوينس آيرس نه، الله اعلم!
خيابون پاريس به قول امروزیها خیلی مولتی- کالچرال بود 😂 کلی مسلمون و ارمنی و کلیمی و آسوری همسایه هم بودیم؛ با صفا و صميميت.
خونه ما ته یک بن بست بود که یک سمتمان مادموزل زندگی میکرد و یک سمتمان کنیسه کلیمی ها بود.
خيلى وقتها تو حیاط خونه مادربزرگم کلی همساده جمع میشدند که مراسم سبزی ‌پاک کردن مفصل داشتند؛ بعضی از ما فنقل ها هم که یاد گرفته بودیم چطوری ریحون و مرزه ترخون پاک کنیم کلی پرچممون بالا بود تو محل (افتخارش کم از ستوان دو ژاندارمری نبود ! )
——-
امروز که فکر میکنم، شنیدن درددلهای زنان دور اون سفره های دسته جمعی، احتمالا بی تاثیر نبوده در نوشته هام يا گوش نیوشها ؛
———
بعضى زنان چیتان پیتان محل، مثل مادموزل خانم هم بودند كه فال قهوه بلد بودند و بقیه زنها به اميدو پيششون ميرفتند و در خطوط اون فنجون نقلی ها دنبال گشایش رنجهایشان بودند؛
از مادموزل میخواستند تو کلیسا براشون دعا کنه؛ سه شنبه ها هم به قاعده مسلمونها سفره حضرت رقيه میگرفتند؛
نمیدونم از سرریز رنجهاشون بود که همیشه دست به دعا بودند یا از درد نداری و چشم انتظارى عزيزانشان بود که همه دلخوشیشون همون سفره زنونه ها و فال قهوه ها بود.

———
سر تقاطع پاریس و خ جامی، یک شیرینی فروشی ارمنی بود که نون خامه ایش، زینت مهمونیهای اعیونی همه محل بود؛ گاهی هم نون سوخاری میزد که عشق میکردیم تو چایی شیرین بزنیم؛
مهارت کمی نبود محاسبه زمان لازم برای نرم شدن نون سوخاری و نیفتادنش تو لیوان… بعله! هنوزم تك و توك مردا و زنای گُنده میبینم که استغفرالله بلد نیستند همین مهارت را ؛ بعد وقيحانه دنبال دموكراسى و فسادستيزى و مطالبه گرى هم هستند… با چه رويي آخه؟ بچگى تون تو محله هاتون چه ميكرديد آخه؟؟؟؟
————-
٤٠ سال گذشته و من هنوز مست بوى اون قهوه تركهاى مادموزل و فال قهوه گرفتن ها و نگاه اميدوار زنان محل به لب و دهن فالگير محله ام كه شايد خبر گشايش غمى را ميداد يا خبر اومدن شوهرى ، برادرى را سالم از جبهه ميگفت؛
” مسافر دارى”
” يه هفت افتاده اينجا؛ تا هفت روز يا هفت هفته ديگه يك خبر خوب ميشنوى…دلتنگيت تموم ميشه”

الان كه ميانسال شده ام، فهميده ام كه حكمت قهوه درست كردن سر آتيش، تمرین صبوریه؛
ميگذارى غم و رنجت گم بشه تو فنجون…
——-
آخر همه فالهاى غلط غولوطى كه واسه خودم ميگيرم، يك سفر افتاده؛
فكر كنم مسافرش خودمم.
فالتون خوش خبر باشه
و دلتون گرم

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط

خیابان حسن آباد

مطالب مرتبط