اینجوری مریض خوب میشه!

امتیاز مطلب

وقتی دکتر رضوی خاطره میفرستد برایم همیشه چشمانم برق میزند

سال سوم دانشکده بودم ؛ یکی از هم اتاقی هام که ۲ سال بالاتر بود در حال گذران بخش روانپزشکی، هرشب میامد و اتفاقات بخش و مشاهدات آن روز را تعریف میکرد.
من هم عاشق روانپزشکی بودم .
یک روز دانشکده نرفتم و همراه محمد به بیمارستان شهید اسماعیلی ، تپه های گیشا رفتیم.
روپوش پوشیدم و قاطی کارآموزها و کارورزها رفتم سر کلاس.

استاد ، مرد خوش قامت و سن و سال داری بود . کفشهای ورنی و کشیده اش برق میزد. و کراوات مشکی بلندی سگک کمربندش را گرفته بود ؛ وارد شد و گفت :
بچه ها ! امروز میخواهم یک معجزه از درمانهای جدید در روانپزشکی را به شما ارائه کنم .
یک بیمار اسکیزوفرن که بعد از ۲ ماه درمان ، بهبود یافته و در حال بازگشت به جامعه است.
این بیمار امروز ترخیص است ولی من از او خواستم به کلاس بیاید و شما با او مصاحبه کنید.
بیست و هفت سال دارد ؛ مهندس الکترونیک ، نابغه کنکور و خالق چندین طرح موثر در رشته خود بوده. متاسفانه همسر و فرزندان او را رها کرده اند .از خانواده و همکارانش رانده شده .و امروز به زندگی بر میگردد.
زیر پوستم نمی گنجیدم که با او حرف بزنم و از احساسش در دوران بیماری بپرسم. و خوانده هایم در کتابِ ” مان ” و ترجمه های مختلف روانپزشکی را به تجربه بگذارم.

یک ساک چرمی ِآبی در دست داشت .وارد شد و با نگاهی مهربان به جمع سلام کرد.
به خواست استاد روی صندلی ِ کنار تریبون نشست و بعد از معرفی خود؛ شروع کرد به بیان شرح حال خودش و با کلمات تخصصی که در ۲ ماه بستری از دکترها یاد گرفته بود ؛ داستان زندگی دردآلودش را مفصل تعریف کرد .
دانشجویان و دستیاران سوالات مختلف میپرسیدند و او با سعه صدر ، عالمانه و مهندسی شده جواب میداد.
در طول یکساعت حضورش همه را شیفته خود کرد و نادانسته از برخوردهای جامعه با او دلگیر شده بودیم.
استاد در پایان بحث از او خواست هر پیامی برای ما دارد بگوید.
گفت:
من به همه شما افتخار میکنم .دست شما را میبوسم .شما امید فردا هستید. آینده در انتظارتان است خوب بخوانید و بتازید برای دنیای فرزندانی که هنوز بدنیا نیامده اند..
به حدی زیبا حرف میزد که شاید اگر ادعای دیگری هم داشت، کسانی باور میکردند.
موقع خداحافظی رو کرد به استاد و گفت ؛
جناب دکتر !
یک خواهش دارم .توی این دو ماه توی سینه نگه داشتم ، حالا به شما میگم. از من گذشت ولی ..
دستور بدید توالت راهرو را ببندند و یک مستراح در کنار حیاط بسازند.
اصلا اشکال اینکه شما فکر میکنید مریصهای این بیمارستان ، روانی هستند ، همینه!

استاد پرسید چرا؟
جواب داد:
آقا من الان دو ماهه ، هر روز که میرم توالت ، تا شلوارم رو پایین میدم و مینشینم …از توی چاهِ اون ،یکی با دستش علامت میده و با عصبانیت میگه، ” هی ..آقا ..اینجا …رین! “

کلاس رفت توی هوا..
خنده حاضرین ، صدای استاد رو در آورد و با اعتراض گفت ، دوست عزیز!
از روز اول بستری تا الان این صدا رو میشنوی؟
بیمار جواب داد:
بله پس چی؟
لابد اینم توهمه!
اصلا شماها ..توی توالتها هم جاسوس گذاشتید که اسرار مریضها رو بیرون بکشید..اصلا همتون دزدید …خودتون دیوونه اید ….!!
صدای خنده حضار بلند بود..
بیمار از روی صندلی بلند شد و شروع به فحاشی به جمع کرد..ساکش رو بر داشت و به سمت در میرفت..

استاد فریاد زد ..
پرستار ..پرستار
این مریض مرخص نیست.میمونه تو بخش..


سید محسن رضوی

فوق تخصص خون

هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط

مریض اینجوری خوب میشه

مطالب مرتبط