ورزشکار، بدن فیت، زندگی بیسیگار و الکل،
سن پنجاه،
یک فروردین، نصفه شب تنگی نفس،
صبح ساعت ۱۱ مراجعه احتیاطی به اورژانس،
هر سه رگ اصلی قلب مسدود👈 جراحی باز قلب
شوکه میشوم،
حتی ترسیدم،
رفتم چکاپ قلب خودم،
دکتر گفت خوبی،
ذهنم آرام نشد،
– چی شد اینجوری شد؟
-نمیدونم، دکتر میگفت از اعصابه،
-شما که همیشه آرومی
-چی بگم😔
-کی پرستاریت را کرد، زنگ میزدی به من…
-مادرم
-با احتیاط میپرسم: پس خانومت؟
-رفت از ایران
یخ میکنم، شقیقههام تیر میکشه، خجالت میکشم که هیچوقت نفهمیده بودم چنین رنجی را تحمل میکنه… خجالت میکشم چرا رفیقی نبودهام که شاید بخواد باهام دردلی کنه
سکوت بینمان حاکم میشود،
دستی به شانهام میزند و میرود
و من میاندیشم که «تنهایی» از هر چربی خون و فشار خون و کلسترول و … بدتر « دل» را میفشارد،
ما را از تو تهی میکنه
علی معینی ثلثنویس است،
خواهش کرده بودم قبل ماه رمضون که این دستخط زیبایش را برام بنویسد تا بدهم چاپ نفیسی کنند و برای شما مردم کارت پستالش را بفرستم:
«ای همدم کسانی که هیچ همراهی ندارند»
یا رفیق من لا رفیق له
هنرمند خط را نوشته،
ایشالا وقتی که تو پاکتهای هدیه خانه توانگری رسید در خانهتان، مثل خدا، با آدمهای بیرفیق، رفاقت کنید
چشمانتان روشن از سرور باد
مخلص
علیرضاشیری