دکتر علی صاحبی
مربی ارشد موسسه ویلیام گلسر
مرکز آموزش تئوری انتخاب و واقعیت درمانی
دانسته یا نادانسته، بیشتر ما به عنون یک «قربانی» به زندگی و مسائل آن واکنش نشان میدهیم. هرگاه از پذیرش «مسئولیت» عمل، فکر یا اقدام خود سرباز میزنیم، بدون آنکه آگاه باشیم در نقش قربانی قرار میگیریم. «قربانیگری» به طور اجتناب ناپذیری، ا حساس خشم، ترس، گناهکاری و یا بیکفایتی ایجاد میکند و باعث میشود که ما احساس کنیم به ما خیانت شده، و دیگران از ما سوءاستفاده کردهاند.
احساس قربانی بودن توسط استیون کارپمن به خوبی در قالب مثلث قربانی نشان داده شده است. نگاه عمیقی به آن و ارزیابی خود و روابطمان در پرتو آن میتواند شناخت عمیقتری برای ما فراهم آورده و به رشد و تعالی ما کمک شایانی نماید.
به این مثلث «شرم آفرین» یا «خالق شرم» گویند Lyne Forrest » برخی نویسندگان از جمله لین فارست، زیرا معتقدند بوسیله نقشآفرینی در این مثلث ما بطور ناهوشیار زندگی دردناک و رنجآوری را به نمایش میگذاریم که برای خودمان «شرمآور» است. این مثلث جایگاهی است که ما باورهای رنجآور قدیمی را که باعث گیر افتادن ما در زندگی شده است تقویت کرده تا کمی رنگ واقعیت به خود بگیرند.
من معتقدم که هر نوع تعامل ناکارآمد در رابطه خود یا دیگران، از این مثلث سرمنشاء میگیرد و تا زمانی که نسبت به آن هوشیار نشویم نمیتوانیم آن را تغییر دهیم. و تا زمانی که این الگوی زیستی تغییر نکند، نمیتوانیم به سلامت روانی، هیجانی و بهزیستی دست یابیم. در واقعیت درمانی کار اصلی ما دعوت به مسئولیت پذیری و رها کردن نقش قربانی است تا زندگی مطلوب خود را زندگی کنیم.
سه نقش حاضر در این مثلث عبارتند از آزارگر، ناجی و قربانی. کارپمن معتقد است که این ۳ نقش جنبههای متفاوت «قربانی»اند از هر وجه که شروع کنیم در نهایت در نقش قربانی خود را احساس خواهیم کرد. بنابراین مهم نیست که در این مثلثها در چه نقشی هستیم، در نهایت خود را قربانی خواهیم یافت. به زبان ساده: اگر در این مثلث قرار داریم، قربانی هستیم.
هر فردی برای ورود به این مثلث «دروازه ورود» خاص خودش را دارد که از ابتدای زندگی و بنابر تجربۀ تربیتی خود آن دروازه را میآموزد. یکی از ورودیها یا دروازههای ورود به این مثلث معمولاً برای هر کسی آشناتر است و از آن ورودی وارد مثلث میشود. برای اولین بار در دوران کودکی این دروازۀ ورودی را یاد میگیریم. اگرچه غالباً خود را در یکی از نقشها مییابیم، ولی به زودی در هر ۳ نقش جابجا میشویم و در هر ۳ جایگاه ایفای نقش میکنیم، گاهی در عرض یک دقیقه یا حتی کمتر از دقیقه ممکن است در چندین نقش قرار گیریم و گاهی روزها چندین و چند بار جنبههای گوناگون این مثلث (نقشها) را تجربه میکنیم.
«ناجی»ها معمولاً خود را حمایتگر و حامی و یاری رسان و مراقبت کننده میبینند. آنها برای آنکه احساس اهمیت و زنده بودن کنند نیاز به یک قربانی دارند تا به او کمک کنند. برای آنها دشوار است که هرگز خود را در جایگاه قربانی ببینند. همواره برای هر چیز پاسخی دارند.
«آزارگرها»: از طرف دیگر از همان ابتدا خود را قربانی قلمداد میکنند. آنها تاکتیکهای سرزنش گرانه ـ مستقیم یا غیرمستقیم ـ آشکار یا پنهان، خود نسبت به دیگران را کاملاً انکار میکنند. هنگامی که به آنها گوشزد میکنند، بحثشان این است که آن حمله برای حفاظت و دفاع از خود ضروری بوده است و چارۀ دیگری به جز حمله نداشتهاند ـ از خود دفاع کردهاند. نقش ناجی و نقش قربانی دو جنبه افراطی نقش آزارگر هستند. با این همه صرفنظر از اینکه از کدام دروازه وارد مثلث شویم، در نهایت از نقش قربانی سر درخواهیم آورد، مقصد نهایی که در آن خود را خواهیم یافت «قربانی» بودن است. قربانی یک کس یا گروهی از افراد و یا شرایط.
همانطور که در شکل میتوان دید آزارگر و ناجی هر دو در قسمت بالای مثلث قرار دارند. این نقشها به عنوان «دست بالا» دانستن در برابر دیگران است. به این معنا که آنها بگونهای وانمود میکنند که انگار آنها «بهتر، قویتر، هوشمندتر و یا منسجمتر از قربانی»اند. دیر یا زود «قربانی» که در بخش «پایین دست» مثلث است یک به اصطلاح «گره» یا گرفتگی عضلانی در بخش گردن او ایجاد میشود، بخاطر اینکه دائم به بالا نگاه کرده است، احساس نگاه بالا به پایین دیگران به او و احساس ارزش کمتر نسبت به دیگران، باعث میشود که نوعی رنجش و حالت انتقام در او شکل گرفته، دیر یا زود به دنبال تلافیجویی باشد. در اینجاست که گذار از حالت «قربانی» به حالت «آزارگر» به طور طبیعی رخ میدهد. این عموماً باعث میشود تا «آزارگر» یا «ناجی» را به حالت «قربانی» حرکت دهد. مانند بازی جایگیری با موسیقی، تمام بازیگران نقشهای خود را جابجا میکنند.
مثال: پدری از سرکار به خانه میآید. مشاهده میکند که مادر به فرزندش فشار میآورد که از پای تلویزیون برخواسته و درسهایش را انجام دهد.
ـ پسر مقاومت میکند.
ـ پدر به پشتیبانی و برای نجات فرزند مداخله کرده و میگوید:
ـ خانم، چه کارش داری، بگذار کمی استراحت کند. از صبح تو مدرسه کار میکرده (ناجی).
ـ مادر از نوع مداخله او ناراحت شده و احساس میکند که مورد ظلم پدر قرار گرفته است، از این رو با قهر و ناراحتی محل را ترک می کند (قربانی).
ـ پدر با دیدن واکنش مادر، احساس قربانی بودن میکند و ممکن است به سوی فرزند برود (قربانب به ناجی).
ـ فرزند ممکن است رو به پدر رفته و علیه مادر با او گفتگو کند (قربانی به ناجی).
ـ فرزند ممکن است به عنوان ناجی مادر عمل کرده و رو به پدر بگوید: در کار من و مامان دخالت نکن، خودم میدانم چیکار کنم (ناجی به آزارگر).
همانطور که میبینیم تمام افراد، در تمام نقشها حضور پیدا میکنند ولی در نهایت هر ۳ نفر احساس قربانی بودن میکنند: یعنی این که دیگری به او ظلم کرده است. برای خانوادههای بسیاری این نوع تعامل تنها شیوۀ مراودۀ خانوادگی است.
دروازۀ ورود ما به مثلث سرزنش یا قربانی، تنها نقطهای نیست که ما وارد مثلث میشویم، بلکه نقش غالبی است که ما برای خود تعریف میکنیم و در زندگی هویت خود را میشناسیم. در واقع این بخش غالب بخش مهمی از هویت ما را میسازد. هر یک از دروازههای ورودی یا نقشهایی که بازی میکنیم، شیوۀ خاص ما در نگریستن و پاسخ دادن به رویدادهای جهان است.
تمام ما دارای باورهای سخت و انعطاف ناپذیری هستیم که در دوران کودکی در ما ساخته شده است، منشاء این باورها تعاملات خانوادگی و تجربیات اولیه (باورهای ناکارآمد اولیه) و تفسیر و برداشت ما از تعاملات خانوادگی است. این برداشتها «تم زندگی» ما میشود که ما را برای انتخاب ناهوشیارانه نقشهای خاص قربانی، آزارگر یا ناجی در مثلث آماده میکند. یعنی شیوۀ رابطه ما با دیگران را این باورهای اولیه تعیین میکنند که در تعاملات خود با جهان خارج کدام نقش را در ابتدا ایفا کنیم.
افراد ناجی به طور ناهوشیار این باور را با خود حمل میکنند که در همۀ شرایط باید حواسشان به نیازهای دیگران باشد: «نیازهای من مهم نیستند، تمام ارزش من به آن است که چقدر برای دیگران کار انجام میدهم». کاملاً روشن است که شخص ناجی برای آنکه احساس ارزشمندی و مقبولیت کند نیازمند کسی است تا به او کمک کند، نجاتش دهد ( یعنی یک قربانی).
افراد ناجی هیچگاه قبول نمیکنند که در فرایند زندگی قربانی بودهاند. او کسی است که برای هر شرایطی جواب و راه حل دارد یا باید داشته باشد. با این وجود در واقع فرد ناجی در مثلث جای خود را به طور مرتب تغییر میدهد. یک ناجی در نقش قربانی به شهید و ایثارگری تبدیل میشود که با صدای بلند شکایت و غرغر کرده و میگوید: «بعد از این همه کاری که برای تو انجام دادم، اینگونه از من تشکر میکنی»؟
از طرف دیگر فرد آزارگر خود را قربانی میبینید که باید از خود «دفاع» کند. این راهی است که آنها رفتارهای خشن خود را توجیه میکنند. «خودش باعث این شد و به سزای اعمالش رسید.» این شیوهای است که آزارگر جهان را میبینند، باور اولیه فرد آزارگر چنین باوری است:« دنیا مکان خطرناکی است»، نمی توان به دیگران اعتماد کرد»، قبل از آنکه به من صدمه بزنند، باید جلویشان را بگیرم«. این طرز تلقی آنها را برای این فکر آماده میکند که برای مقابله در برابر تهاجم غیرقابل اجتناب دیگران باید حمله کنند.
در حالی که ناجی با اجتناب از حمایت و پشتیبانی خود (دیگه بسه، دیگه هیچ کاری برات انجام نمیدهم) میتواند به نقش آزارگر جابجا شود، ولی آزارگر به شیوۀ بسیار آزارگرانهای، همانند زمانی که طرف را زیر حمله قرار میدهد، دست به ناجیگری و حمایت میزند. یعنی نوع حمایتاش هم آزارگرانه و رنجآور است. مثلاً دندانپزشکی که بیمار روز تعطیل به در منزل او آمده و تقاضای درمان دندانش را دارد، او را به اتاق برده و بدون تجویز د اروی بیحسی لازم روی دندان او کار میکند تا بیمار که روز تعطیل او را خراب کرده، با تحمل درد منۀ دندانپزشکی به جزای اعمالش برسد. در حالی که دندانپزشک احساس میکند قربانی بیمار شده و روز تعطیلاش خراب شده، پس حق خود میداند که بیمار را با دادن یک درمان دردآور ادب کند. افراد آزارگر نمیدانند که میتوانند بجای این کار یک حد و مرز برای زندگی خود تعیین کنند که لازم نباشد دیگران را به شیوۀ رنجآور نجات داد.
قربانیها نیز یک باور اولیه دارند که آنها را برای ورود به این نقش در مثلث آماده میکند.این افراد باور دارند که نمیتوانند از خود مراقبت کنند، قادر نیستند از حقوق خود دفاع کنند. نگاهشان به خودشان چنین است که از کنار آمدن با مسائل زندگی ناتوانند. گاهی آنها حرفهایی به ناجی بالفعل خود میگویند مانند: تو تنها کسی هستی که میتوانی به من کمک کنی». این گونه جملات را به وفور میتوان از زبان قربانیها شنید.
نقشها یا دروازههای ورودی به مثلث معمولاً در دوران کودکی ساخته و پرداخته میشوند. اگر والدین از فرزندان خود نخواهند که برحسب سن و سال خود، مسئولیت کارها، نیازها و خواستههای خود را بپذیرند، این احتمال وجود دارد که آنها با طرحوارهای بزرگ شوند، که به آنها میگوید به عنوان یک بزرگسال قادر به ارضاء نیازهای خود نبوده و نمیتوانند از پس کارهای خود برآیند. (نقش قربانی) یا افراد انتقامجو و خشمگینی شوند که وقتی دیگران به آنان توجه مورد نیاز یا طبق انتظارشان را نمیکنند، آنها را مورد سرزنش قرار میدهند. آنها در نقش بازجو یا ازارگر به هر صورت که خود را احساس کنند، در مثلث همواره احساس قربانی کرده و در آن جایگاه خود را می بینند.