همه افراد خلاق درونگرا نیستند و همه درونگراها نیز خلاق نیستند. اما برخی از بزرگترین هنرمندان و نویسندگان تاریخ دوست داشتند در تنهایی کار کنند. درونگراها قدرت خیالپردازی قوی دارند و اگر همه چیز سر جایش خودش باشد، این قدرت را دارند که هر آنچه که میبینند را به واقعیت بدل کنند.
اما همیشه اوضاع طبق روال نیست. همه افراد خلاق برای اینکه آنچه میبینیم را تولید کنند و آنرا به واقعیت تبدیل کنند با موانعی روبرو بودهاند. و همه ما نیز برای اینکه خلاقانه زندگی کنیم با مشکلاتی روبرو بودهایم. این مساله میتواند سد راه یک درونگرای خلاق شده و ما را نسبت به استعدادهای خدادادیمان دچار شک کند.
پس چگونه میتوان از طبیعت درونگرایی برای افزایش خلاقیت استفاده کرد و حس هنرمندیمان را بیدار کرد؟
در ادامه به چهار نکته بسیار مهم در این خصوص اشاره خواهیم کرد.
قدم اول: اوقات تنهاییتان را توانمند کنید
همه درونگراها به زمانهای تنهایی نیاز دارند. تنها بودن فقط این نیست که ما چگونه انرژی خود را کسب میکنیم – بلکه به این معناست که ما چگونه بهترین کارهایمان را انجام میدهیم. ما در دنیای غنی درون خود فکر میکنیم، رؤیاپردازی میکنیم و شروع به خلقکردن میکنیم و هنگامی که نزد دیگران کار میکنیم اذیت میشویم. به همین خاطر است که دیگران ذهن ما را مجبور میکنند که چند کار را با هم انجام دهیم و چندکارگی (Multitasking) دشمن خلاقیت است.
پس شما صرفا برای انجام بهترین کارهای خلاقانه خود به زمانهای تنهایی نیاز دارید. و تنها کاری که باید بکنید این است که این اوقات تنهایی را در اختیار داشته باشید.
من این درس را با مشقت زیاد آموختهام. زمانی که در دانشگاه بودم فهمیدم که دوست دارم نویسنده شوم. اما به هیچوجه نمیتوانستم یک زمان طولانی برای کارکردن در تنهایی پیدا کنم. دائما مرا دعوت میکردند که در نشستهای اجتماعی شرکت کنم. بعد از مدتی فهمیدم که آدم محبوبی شدهام و هر دعوتی را قبول میکردم، حتی اگر از قبل برنامهریزی کرده بودم که کار نوشتن یک کتاب را شروع کنم.
همانطور که بزرگتر شدم یک چیز جالب را کشف کردم. هرچند از دعوتشدن به یک مهمانی هیجانزده میشدم، اما به ندرت پیش میآمد که از آن لذت ببرم. من احساس تنهایی و نادیده گرفته شدن میکردم و هنگام صحبت کردن به شدت خجالتی بودم. خیلی زود از کار کردن خسته شدم. دوران نویسندگی من به سر رسیده بود و حتی نمیتوانستم خوش بگذرانم.
به عنوان یک درونگرای خلاق به هیچ وجه نمیتوانید در مقابل نیاز به تنهابودن مقاومت کنید. میترسیدم اگر دعوتها را قبول نکنم دیگر کسی به من پیشنهاد نکند. فکر میکردم این کار نشان از بیادبی است. اما خلاف آن اتفاق افتاد. در عوض، دوستانم وقتی مرا میدیدند هیجانزده میشدند و وقتی مشغول به نوشتن شدم اعتبارم بالاتر رفت. شاید برخی دوستان سطحی و عادی را از دست دادم، اما در عوض توانستم با افراد ارزشمندتری رابطه دوستی نزدیکتر و قدرتمندتری برقرار کنم. و اینجا بود که دوران نویسندگی من شکوفا شد.
کارهایی که برای توانمندکردن اوقات تنهایی خود میتوانید انجام دهید عبارتند از:
- برای انجام کارهای خلاقانه یک زمان ثابت در هفته را برای خود مشخص کنید. در این زمان هیچ دعوتی را قبول نکرده و باعث به هم خوردن این برنامه نشوید.
- اگر کارتان نیاز به خلاقیت دارد، از رئیستان بپرسید آیا امکان تغییر ساعت کاری وجود دارد یا خیر. اگر احساس میکنید همکارانتان زیاد هستند، زودتر سر کار بیایید و دیرتر به منزل بروید.
- اگر امکان دارد دورکاری کنید. حتی یک روز در هفته نیز میتواند باعث افزایش بهرهوری شما شود.
- پروژههایتان را بگونهای برنامهریزی کنید که نیاز به ملاقاتهای حضوری نداشته باشد. ارتباطات غیرهمزمان به معنی وقفههای کمتر است.
قدم دوم: یاد بگیرید از اوقات تنهایی خود به شیوهای درست استفاده کنید
چند نفر از شما این تجربه را داشتهاند: برای کار خلاقانه بعدی خود ایدههای بزرگی در ذهن دارید، از اینکه میخواهید بر روی آن کار کنید هیجانزده شدهاید و میخواهید در مورد همه آن صحبت کنید (یا فکر کنید). دست آخر یک روز را برای کار بر روی آن مشخص میکنید. اما وقتی نوبت به کار که میرسد، هیچ تمرکز خلاقانهای ندارید.
این حالت برایتان آشنا نیست؟
این بدترین احساس است. شما را وادار میکند از خود بپرسید که اصلا قرار بود چکار کنید. خود من فکر میکردم تنبل شدهام. اما من تنبل نبودم – اگر شرایط مناسبی داشته باشم، میتوانم ۱۰ ساعت در روز کار خلاقانه انجام دهم و از آن لذت ببرم.
مهمترین شرایط داشتن دو نوع وقت تنهایی است. یک شرایط به شما این امکان را میدهد که به عنوان یک درونگرا انرژی خود را تجدید کنید. نوع دیگر زمانی است که به عنوان یک فرد خلاق کار میکنید. یکی باتری شما را شارژ میکند و دیگری آنرا مصرف میکند. و شما به هر دوی آن نیاز دارید. اگر سعی کنید بدون تجدید قوا همه زمانتان را صرف انجام کارهای خلاقانه کنید، به تنها نتیجهای که دست خواهید یافت این است که کل زمانتان را صرف اینستاگرامگردی کردهاید.
اما همیشه هم امکان اینکه هر دو نوع زمان را در اختیار داشته باشید وجود ندارد. اما میتوانید آنرا بگونهای ساختاربندی کنید که حداقل بخشی از زمانتان به انجام کار اصلیتان اختصاص یابد. اینکه دقیقا چگونه این کار را انجام دهید بسته به افراد متفاوت است. اما ترفندهای زیادی وجود دارد که میتواند به شما کمک کند:
- برای خود سنجه یا متریک تعریف کنید. من به این نتیجه رسیدم که صرفا گفتن «سهشنبه عصرها وقت نوشتن است» کافی نیست. من به راحتی میتوانستم سهشنبه را صرف کار دیگری بکنم. در عوض سعی کنید یک انتظار مشخص و واضح از اینکه چقدر میخواهید کار کنید برای خود درنظر بگیرید. کارکردن میتواند در قالب زمان اندازهگیری شود (هر روز ۵ تا ۷) یا بر مبنای خروجی کار (نوشتن پنج صفحه در روز). برای خود یک چارچوب تعریف کنید و از زمانهای باقیمانده برای تجدیدقوا استفاده کنید.
- یاد بگیرید که تنبلی چگونه کار میکند. سپس سیستمی برای خود بچینید که از تلههای تنبلی دوری کرده و به جای آن کارهای مفید انجام دهید.
- بهترین مشتری خود باشید. اگر قرار است زمان خلاقانه خود را بین کارهای خود و کارهای دیگران تقسیم کنید، اول کارهای خودتان را انجام دهید.
قدم سوم: موقعیتهای اجتماعی را برای خلاقیت مینگذاری کنید
همه ما در موقعیتهای اجتماعی شرکت میکنیم. این موقعیتها میتوانند مفرح یا عذابآور باشند. به هر حال، این امکان وجود دارد که در مهمانیها حوصلهتان سر برود، خسته شوید و یا دوست داشته باشید آنجا را ترک کنید. (حتی اگر مهمانی فوقالعاده باشد). ما این اوقات را «اوقات بیگانه» مینامیم.
نمونههایی از اوقات بیگانه عبارتند از:
- وقتی در کافیشاپ نشستهاید و منتظر دوستتان هستید
- وقتی در یک مهمانی به دنبال چند تا دوست میگردید تا با آنها اختلاط کنید
- به حرفهای یک درونگرا که دست از حرفزدن نمیکشد یواشکی گوش میکنید
- سعی میکنید در جایی که احساس راحتی نمیکنید، ظاهری متواضع و باادب داشته باشید
اوقات بیگانه حقیقتا باعث تحلیل انرژی درونگراها میشود. صحبتکردن با دوست نزدیکی که ما را خسته میکند اصلا جالب نخواهد بود. وقتی چیزی وجود ندارد که برایمان جالب باشد دقیقا مثل این است که در یک دنیای بیگانه زندگی میکنیم.
اما آیا میدانید چه چیز دیگر بیرون مغز شما وجود دارد؟ آری، الهام و دم
الهامات در اطراف شما فراوانند، هر زمان که خانه را ترک میکنید، میلیونها داستان واقعی، میلیونها ترکیبی از رنگ و نور و میلیونها ترکیبی از صدا و آوا و نوا. یک زوج در مقابل شما با هم قهر میکنند و دو عاشق به همدیگر میرسند. این دقیقا جایی است که ایده به سراغ شما میآید. اگر به آنها توجه کنید، به خوبی میتوانید از اوقات بیگانه خود استفاده کنید.
من از یک دوست خیالپردازم یاد گرفتم که چگونه این کار را انجام دهم. از او خواستم تا در مورد این «فرایند» به من چیزهایی بگوید و او گفت که هر وقت به کافیشاپ میرود دفتر طراحیش را نیز با خود میبرد. او واقعا دوست ندارد با دیگران صحبت کند، پس در کافیشاپ مینشیند و دست به کار میشود. این کار باعث میشود او مشغول به نظر برسد و همین یک چیز به این معناست که اکثر گپ و گفتها زمانی اتفاق بیافتد که برای او باارزش باشد – در مورد هنرش. اما در همین زمان او متوجه شد وقتی در کافیشاپ نشسته میتواند از مدلهای زنده الهام گرفته و از اطرافش ایدههای موردنظرش را بدست آورد.
پیکاسو نیز دقیقا همین کار را میکرد. اولین باری که وارد پاریس شد بلافاصله از خود و دوستانش زمانی که وارد World Fair میشدند، یک سلفی کشید. اکثر نقاشیهای وی بر مبنای اسکچهای سریع از هنرمندان سیرک یا دوستانش است. همین گردشهای داخل شهر جایی بود که وی سبک کاریش را معرفی کرد و نهایتا به این شهرت رسید. (برخی از کارهای پیکاسو را میتوانید اینجا ببینید)
از وقتیکه این راز را یاد گرفتم دفتر یادداشتم را همه جا با خودم میبرم. از نوشتن با خودکار متنفرم – ترجیح میدهم از کامپیوتر استفاده کنم – این روش خوبی است که از «اوقات بیگانه» رد شده و خود را در فضای خلاقانه قرار دهم که باعث شارژشدنم میشود. حالا هر وقت که به بیرون از خانه میروم میتوانم یک ایده برای داستانهایم پیدا کنم. حتی من چند قدم فراتر رفتهام؛ در خیابان مینشینم و هر آنچه را که میبینم مینویسم، دقیقا همانند یک نقاش که شروع به کشیدن منظره میکند.
قدم چهارم: دوستانی پیدا کنید که خوب از خودشان تعریف میکنند (پس شما مجبور به این کار نیستید)
شاید این گفته گمراهکننده باشد که درونگراها در تعریف از خود مهارت ندارند. مطمئنم درونگراهایی وجود دارند که به خوبی میدانند چگونه کارشان را تبلیغ کنند. اما حقیقت این است که من جزو آنها نیستم. من آنقدر نسبت به نوشتههایم غرور دارم که دوست ندارم در مورد آنها صحبت کرده و فخرفروشی کنم.
یک راهحل این است فقط «آنرا انجام دهید». دورههای بازاریابی مخصوص هنرمندان وجود دارد تا آنها را متقاعد کند که هیچ مشکلی وجود ندارد کارشان را تبلیغ کنند. و از دیدگاه کسبوکار، این درس خوبی است. اما من یک راه میانبر بلدم: یکی را پیدا کنید که این کار را برای شما انجام دهد.
این ایده به طور تصادفی به ذهنم رسید. یکی از دوستان سابقم که مجذوب نوشتههایم شده بود بسیار به خود مغرور بود که با یک نویسنده قرار گذاشته است. اولین باری که با دوسانش بیرون رفتیم، از من یک سوال معمول پرسیدند: موضوع کتاب شما درباره چیست؟
و من گفتم: «اوه» و طبق معمول پاسخ همشگیام را دادم: «راستش رو بخواید، اممم، یه جور رئالیسم جادویی …. »
اینجا بود که دوستم حرفم را قطع کرد. «شما باید بخونیدش! موضوعش در مورد کسی هستش که برای زندگی کلمات جادویی میگه، اما هیچ اعتقادی به کارش نداره … »
در اصل او داشت کتابم را برای من میفروخت. نهایتا ما به شیوهای خیلی دوستانه کارمان را ادامه دادیم. اما یک درس بزرگ از این اتفاق گرفتم: یک دوست یا شریک که واقعا کار شما را دوست دارد بیشتر از ده تا بازاریاب برای شما ارزش دارد.
از آن به بعد سعی کردم شکل کار را عوض کنم. من به سختی میتوانستم در مورد کار خودم تعریف کنم، اما به راحتی میتوانستم از دوستان تعریف کنم. من چند تا از نمونهکارهای آنها را در موبایلم نگه داشته بودم تا بتوانم به مشتریهای جدید نشان دهم. اصلا نمیدانستم که این کار منجر به فروش میشود یا خیر اما مطمئن بودم که با این کار کنجکاوی آنها تحریک خواهد شد.
شما نمیتوانید جلوی کسی که در حال تبلیغ شماست را بگیرید. اما برای تأثیرگذاری بر روی او میتوانید دو کار انجام دهید: وقتتان را با کسانی که به شما اعتقادی ندارند تلف نکنید و همیشه در مورد کار دوستان نزدیکتان تبلیغ کنید. من به این ضربالمثل اعتقاد پیدا کردهام که «از این دست بدی از اون دست میگیری».
منبع: The Muse