✍️ یک نگرانی!
وقتی رابطه عاطفی درس می دهم، میدونم که شرکت کنندگان با کلی سوال، تجربه های بی پاسخ، رابطه های موفق و ناموفق و…اونجا نشسته اند.
شاید لازم باشه بگم که یه مدتیه، سیر استقبال پسرها از این دست بحث ها (مهارت های ارتباطی، شخصیت شناسی و…) رو به افول گذاشته است و این داره من را نگران میکنه … من، همجنس خودم را می شناسم و میدونم چقدر حساسه، میدونم چی فکر میکنه و چقدر ترس داره از اینکه توسط زنان به لحاظ عاطفی بلعیده بشه ولی اینکه نه پیش یه باتجربه تر میره نه کتاب میخونه نه کلاسی میره برای داشتن یه مهارت عاطفی خوب، نگرانم میکنه … نسل بعدی ما نکنه بشه زنانی تحصیل کرده مجهز به انواع مهارت های ارتباطی و کتاب خونده و مردانی ترسو و ذلیل و کم مهارت!
🎬 برداشت اول
اصلا سر کلاس حرف نمیزد … قایم میشد پشت سر هم کلاسی ها … موقع تمرین «خود ابرازی» شد، ازش خواهش کردم بیاد جلوی کلاس برای بچه ها، با کودک درونش شعری بچه گانه بخونه … تا جایی که تونستیم با هم شاگردیهاش، فضایی فراهم کردیم برای اینکه راحت تر این کار را بکنه … تو نگاهش هم نگرانی بود هم خشم و من هم تیر واستاده بودم که بتونه از پس این انباشتگی منفی احساسی بر بیاد … تلاشش را کرد … مقبول نیفتاد … ۱۵ دقیقه روی اون صندلی داغ تحمل کرد؛ گرچه برای جلسه دیروز موفق نشدیم ولی ازش ممنونم که تحمل کرد اون استرس نگاه های بچه ها و … و میدونم بالاخره تا پایان همین دوره یا حتی دوره های بعدی، دیگه این غول خجالت و کم حرفی را زمین میزنه.
🎬 برداشت دوم
چند تا دوره من را اومده بود … هم دوره های سنگین هم دوره های نسبتا راحت تر … از بس ساکت بود فکر کردم نکنه کودکش ترسو باشه، ازش خواستم روبروی هم کلاسیهاش شعر بخونه؛ در کمال ناباوری من، اومد جلوی کلاس، چادرش را مرتب کرد و همه صدای آرومش را جمع کرد تو حنجره اش و مثل بچه ها شعر زیبایی را دکلمه کرد … از رو رفتم! دمش گرم! نسل ما به بچه هایی اینطوری احتیاج داره.
🎬 برداشت سه
برام نوشته ” کودک درون من را له کرده اند” … چند باری نامه اش را خوندم. حالا می فهمم چرا هر بار میخواد حرف بزنه صداش میلرزه … تو کلاس نگاهش را میدزده … به او و به همه بچه هایی که دردهایی از جنس او دارن میخوام بگم وقتی این آگاهی را داری که زخمهات را میبینی، بزودی راه های بازیافت روح خسته ات را نیز خواهی یافت.
🎬 برداشت آخر!
یه پسر خوش برخورد تقریبا ۳۶ساله بود، از اون ته کلاس پرسید: وقتی با خودم تکمیلم و نیاز خاصی ندارم اصلا چرا برم زیر بار ارتباط ؟ چه فایده داره حالا ازدواجی هم بکنم با همه سختیهاش؟
براش گفتم که هر کسی تو دستگاه مختصاتی تو زندگیش قرار داره و نمره ای تو اون دستگاه داره: X,Y,Z که موقعیتش را در اون سیستم ارزشی نشون میده، کسانی هستند که تو زندگی ما میان و XYZ جدیدی به ما نشون میدن (هدف جدید) که دلمون میخواد بهش برسیم، درس می خونیم، کتاب می خونیم، کلاس میریم، کار، پول، سفر و … خیلی هم خوبه. بماند که بعضی ها نمرات مختصاتی ما را میتونن با دغدغه های مزخرفشون به گند بکشن ها …
اما من دیده ام کسانی هستند که وقتی تو زندگیمون میان، اساسا دستگاه مختصات جدیدی بهمون نشون می دهند (نه اعداد مختصات جدید)، آدرس جدیدی به کل ساحات زندگی آدم می دهند. مثلا من معلمانی داشتم در دبیرستان مثل آقای نجفی یا آقای رفیعی که این معجزه را با شاگردانش می کرد یا دوستانی دارم به اسم پرهام هاشم زاده یا منصور شیرزاد که اینها با حضورشان با همون دو دقیقه گفتگویی که باهام دارند، دستگاه مختصاتم را جابجا می کنند … استادی مثل دکتر الهی قمشه ای دستگاه مختصات یک ملت را میتونن جابجا کنن … خیلی دوست داشتم به اون شاگردم بگم که وقتی همه چیز داری و نیازی به ازدواج احساس نمیکنی، وقتشه یکی بیاد و دستگاه مختصاتت را جابجا کنه.