مهرطلبی در اولین فرصت، هویت و فردیت شما را نابود میکند؛ ابزارهایی که بدون آنها نمیتواند یک رابطه را درست پیش ببرید.
«الان مشخصه که من در پوست خود نمی گنجم؟»
بیایید برای شروع، شخصیت یک مهرطلب مشهور را بررسی کنیم. «فامیل دور»؛ کسی که به صورت افراطی می خواهد خوب باشد و حتی اگر هم نبود، حتما خودش را خوب نشان بدهد. سالم و سرحال و سرزنده. او همیشه می خواهد احساسات و علایقش را بروز بدهد، حتی اگر برای همه معلوم باشد که دارد این وضعیت را نمایش می دهد و برای اینکه مطمئن شود نمایشش تاثیرگذار بوده، حتما سوال می پرسد: «الان معلومه که من در پوست خود نمی گنجم؟» فامیل دور البته نماینده بخشی از جامعه هم هست که با پیچیدگی های زندگی شهری آشنا نیست و با همان سادگی اش می خواهد به همه بی حساب و کتاب خوبی کند و البته و به طور طبیعی انتظار دارد به همان اندازه خوبی ببیند که نمی بیند.
این نمونه دیالوگ را ببینید تا برویم سراغ اصل بحث؛ پسرعمه زا: این بی تو به سر نمی شود یعنی چی؟ | مجری: می گه بی تو به سر نمی شود، یعنی بدون تو نمیتونم زندگی کنم. فامیل دور: وای آقای مجری منو میگی؟ من از بچگی آرزوم بود شما بگی بی تو نمیتونم زندگی کنم.
هویت منفعل به خاطر خوب ماندن
آدم مهرطلب، عملا از بخش بالغ شخصیتش که تصمیم های منطقی می گیرد و حساب و کتاب می کند، استفاده نمی کند. همین هم می شود که رفتارهایش یا از بخش کودک یا والدش نشأت می گیرد یا باید و نباید می کند (والد)، یا دائم نق می زند (کودک). این حالت باعث می شود هویت یابی های او با حالت های نامطلوب و نقش های مخربش در زندگی انجام شود. مثل اخم کردن و سختگیر بودن، یا همیشه معترض بودن، بالغ باید بین خواسته های کودک و باید و نبایدهای والد درون، تعادل ایجاد کند و منطقی فکر کند اما مهرطلب اجازه این حسابگری را به خودش و حتی دیگران نمی دهد.
نکته اینکه، مهرطلب گاهی با کمال طلبی اش بیشتر حال دیگران را خوب کند تا خودش را. اما او اصرار دارد خودش هم همیشه خوب باشد و دیگران از این آدم مفید استقبال کنند. در حالی که باید بپذیریم لازم نیست همیشه حالمان خوب باشد، غم بخش جدایی ناپذیری از زندگی است و یکی از لوازم معنابخشی زندگی است. اصرار به خوب بودن گاهی ناشی از انکار بخش های مهمی در زندگی درونی است. به تعبیری سپری است در برابر بی اعتنایی، ترک شدن و خشم، رصد کردن این خوب بودن کار سختی است. به ویژه وقتی آدم به ناچار چند نقش در زندگی می پذیرد. دختر بابا، همسر، کارمند در محیط کار و … ؛ بپذیریم خوب بودن جای مناسبش را دارد و شناخت اینجا مهم است.
اصل این است که شما باید یک نظام ارزشی داشته باشید (۱-دین ۲- خانواده ۳- دانش ۴- ملیت ۵- تجربه فردی) و خوب بودن را براساس آن بسنجید نه عکس العمل دیگران یا حتی کل جامعه، منطقی بودن در روابط به معنای سنگدلی و بد بودن نیست، هر چند اطرافیان و جو حاکم این جور بهمان القا کنند. یادمان باشد که یک شخصیت سالم همزمان، جاذبه و دافعه دارد. ضمن اینکه اصرار به خوب بودن نه تنها زندگی را سخت می کند، الزاما باعث مصونیت هم نمی شود.
فردیت از دست رفته
بعضی وقت ها قوانین عرفی و خانوادگی ما به گونه ای است که اجازه نمیدهد فردیت در ما رشد کند. حتی برای مهرطلبی مان اسمهای قشنگ دیگری می گذاریم، مثل «مهربانی»؛ یک عنوان بسیار با کلاس و همه پسند، مثلا «دوست دارم به آدمها کمک کنم.» یا «رسالت زندگی من اینه که حال بقیه رو خوب کنم…» اما واقعیت این است که اغلب اینها فردیت ندارند و از همین جا اولین ضربه را می خورند. مهرطلب خیلی زود انرژی هایش تمام می شود. مثل کسی که سر کار همه انرژی اش را از دست میدهد و خالی خالی به خانه می رسد. او از همین جا اولین ضربه را می خورد چون حوصله هیچ حرفی را ندارد، حتی اگر «بفرمایید شام باشد!». او یک فداکاری کنترل نشده دارد که در وجودش نهادینه شده و آزارش می دهد.
نکته مهم این است که همیشه حال همه خوب نیست تا مهرطلب به آنها رسیدگی کند و از شان رسیدگی بگیرد، یک فرض در وجود او وجود دارد که فکر می کند اگر کسی مشکلی دارد، حتما به او ربط دارد و حتما می تواند آن را حل کند. او دچار تفکر جادویی است و از توانایی های خودش اطلاع کافی و درست ندارد. «فامیل دور» را گفتیم که شاخص چنین آدم هایی است. بدانید که فردیت در موقعیت های اصطکاک ایجاد می شود. اما آدم مهرطلب از این اصطکاک فرار میکند. در یک ازدواج خوب، هر دو طرف از بخشی از فردیت خودشان کوتاه می آیند. در واقع عقب نشینی می کنند، نه پیشروی. شما قرار نیست مثلا دوست های او را عوض کنی. حذف فردیت طرف مقابل در آینده نزدیک منجر به یک انفجار می شود. نداشتن فردیت یا سرکوب کردن آن به خاطر چیزی که اسمش را می گذاریم فداکاری هم همین انفجار را البته به شکلی دیگر به دنبال دارد.
فیلم «دو زن» با بازی مریلا زارعی و نیکی کریمی را به خاطر بیاورید، کریمی بعد از مرگ همسری که همه فردیت او را به اسارت گرفته بود، اولین حرف هایی که با خودش مرور می کرد، این بود که خیلی کار دارد، کارهایی که به شخص خودش ربط داشت، نه همسر و بچه هایش، مثلا دانشگاه؛ ما همیشه در این اصطکاک فردیت هستیم. باید بین خوب بودن افراطی و بدون حساب و کتاب، و فردیت داشتن، دومی را انتخاب کنیم. بازی زندگی، داشتن فردیت با گاهی خوب بودن است، زمانی که شرایطاش مهیاست. خوب بودن افراطی مستلزم نداشتن فردیت است و نداشتن فردیت یعنی فراخوان دادن به سلطه گرها خوب بودن نباید از یک حدی که ظرفیت رابطه است بیشتر شود. نباید ماجرای رابطه هایی که در آنها یک سلطه گر وجود دارد را فقط با نقش و انگیزه های سلطه گر تفسیر کرد. باید دید آن آدم سوءاستفاده کننده، در زندگی این آدم خوب و بی غل و غش چه کار می کند؟
سرویس دادن بیشتر، فهمیده نشدن بیشتر
مهرطلبها بایدهای سمی در ذهن و روابطشان دارند و همین ها باعث میشود علی رغم ماسک خوب بودن که تلاش می کنند به صورت داشته باشند، سازگاریشان با زندگی خوب نباشد. خوب که دقت کنید، گزاره هایی از این دست در حرفهای آنها دیده می شود. گزاره هایی که شاید در ذهن شما هم وجود داشته باشد:
- من باید کارهای خوبی بکنم تا دیگران را راضی کنم و مورد محبت افراد مهم زندگی ام قرار بگیرم، در غیر این صورت، آدم بی ارزشی هستم (افسردگی و اضطراب)؛ نکته اینکه، خیلی خوشبینانه است انتظار داشته باشیم این خوبی از طرف دیگران فهمیده شود یا فهمیدن آن بروز داده شود. این می شود که او روی دور سرویس دادن بیشتر و فهمیده نشدن بیشتر قرار می گیرد. مهرطلب بعد از این دوره خودش وارد واکنش خشم میشود.
- تو باید با من خوب رفتار کنی. در غیر این صورت خطاکاری (خشم و نومیدی)
- شرایط زندگی باید طوری باشد که من می خواهم و گرنه افتضاح است؛ (خشم و ابهام و افسردگی)
چه باید کرد؟
برای رهایی از بایدهای سمی، گزاره «باید» را باید به «بهتر است»، دوست دارم»، «گاهی اوقات» و تبدیل کرد. مهرطلب، فقط گزاره «باید» را قبول دارد و می خواهد. البته درستش این است که «باید» حاکم باشد. اما در عمل همیشه این طور نیست. اصرار به گزاره «باید»، ممکن است باعث قمار روی تمام زندگی شود. آدم حواس جمع برای بازی می رود سر بازی؛ یعنی اگه ببرد، خوشحال می شود، اگر ببازد به همان اندازه ناراحت می شود. اما قمارباز، می افتد روی كل بازی، می بازد و می بازد. در حالی که حرفه ای هایش می دانند کی باید از پشت میز بلند شوند. در زندگی هم همین است. «باید» را نباید اصرار کرد. خیلی از مهرطلبها مطلقگرا میشوند. از کلمات همیشه، هرگز و… استفاده می کنند. در حالی که بهتر است بگویند: «اغلب اوقات» یا «ترجیح می دهم.» برای برون رفتن از این وضعیت:
- رفتار بد را پاداش ندهید.
- بدانید که مردم، خشنود کن ها را دوست ندارند، تحمل می کنند. کمی حسابگری کنید.
- زیاد روی اتفاق های بد کلید نکنید، در عین حال کارهای خوبتان را جدی بگیرید.
- اجازه ندهید دیگران حال شما را خراب کنند. سکوت نکنید. نه الزاما برای اینکه او رفتارش را درست کند، برای اینکه حال شما بد نشود.
دکتر علیرضا شیری | همشهری جوان | شماره ۳۸۱ | ۲۹ مهر ۱۳۹۱