از خداوند ممنونم كه در اين سفر زندگى، زنى چون شما را همسفرم قرار داد
از شما ممنونم كه پذيرفتى، همراهى كردى، همسرى كردى براى من
از پدر و مادر نازنينت ممنونم كه اجازه دادند من، امانتدار جگرگوشه شان باشم
ما در چنين روزى، بيست و چهار تير، زندگيمان را شروع كرديم، زندگى با من بسيار سخت است و فقط خودم اين را میدانم و زنى كه كنارم ماند
ازدواج، كار سختيست
“هوشمندانه نيست ولى عاقلانه است”
میتوانم بگویم ما هميشه روزهاى خوشخوشان نداشتهايم ولى به تدریج آموختيم در اختلافات و عصبانيتها و … دريده نباشيم، گفتگو كنيم، مساله را “حل”كنيم نه “حمل”
آموختیم در جايگاه پدر و مادر، مراقب امانت خداوند باشيم و سهم شيطان درون و بيرون را در اين زندگى، سادهلوحانه انكار نكنيم،
در ضمن چشممان به زندگى خودمان باشد و آدم بیچشم و رو را در زندگيمان راه ندهیم
ما شب جشن عروسيمان هم به مجلس دير رسيديم، اون فيلم كذايي را بعيد است يكبار هم تماشا كرده باشيم ولى میدانيم كه بعضى عزيزان نازنينى كه آن شب باشكوه را برايمان ساختند، اكنون پركشيدهاند نزد پروردگار
جانشان روشن باد
از خدا ميخواهم كه لياقت شوهر و پدر بودن را از من نستاند و به مردمان سرزمينم توفيق تشكيل و حفظ خانواده عطا كند و مرا در این راه توفیق خدمتگذاری عطا کند
عکس مال بازار ماهیفروشان رشت است، سالها قبل