دلا نزد کسی بنشین

۵/۵ - (۲ امتیاز)

از شهر زديم بيرون به سمت جنوب غر ، به عطش ديدار يك رفيق قديمى،
من را نشوند تو باغچه اش، وسط سرماى غريب كش و با ته مونده هاى نجارى حياط پشتى، آتش افروخت. گرماى آتش صورتم را نواخت، سرم را بلند كردم و اجازه دادم سياهى آسمان پرستاره تمام وجودم را ببلعد…صداى شهرام ناظرى در پس زمينه مى آمد ؛
“دلا نزد كسى بنشين كه او از دل خبر دارد”
پرت شدم به دهسالگيم كه آقام كاست ” گل صديرگ” را با چه عزت و احترامى از نوارفروشى خيابون انقلاب گرفته بود و تو خونه گذاشت و دوتايى گوش كرديم و من از لذت بابام آموختم كه حتما اين خيلى موسيقى خيلى متاع فاخريه و تمرين كردم لذت ببرم …
يهو حس كردم آن تجربه اقيانوس گانه جانم را فرا گرفت …ملغمه اى دلنشين از لذت عميق، تواضع در برابر عظمت جهان و خالقش، شكرگزارى …

وسط آوار اخبار تلخ، همون چند دقيقه كافى بود كه به روياى سربلندى ميهن، شادى مردم و آسودگى شان بينديشم و دلم گرم شود
موسيقى فاخر والدين شما چى بود؟

دلا نزد کسي بنشين که او از دل خبر دارد
به زير آن درختي رو که او گل هاي تر دارد
در اين بازار عطاران مرو هر سو چو بي کاران
به دکان کسي بنشين که در دکان شکر دارد
غزليات شمس – ۵۶۳

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط

دلا نزد کسی بنشین

مطالب مرتبط