[سال] ۱۳۳۲ بود
اول مهر کلاسهای دبیرستان [البرز] تشکیل شد. یک سرهنگی وارد اتاقم شد، نشست گفت که «من میخواهم این [دانشآموز] را ببینم.» گفتم: «شما پدرش هستید؟» گفت:«نه.»
گفتم: «نماینده پدرش هستید؟» گفت: «خیر.» گفتم: «پس چه کار دارید؟»
گفت «من دادستان سازمان امنیتم و این جوان را کار دارم.»
گفتم «چه کار دارید؟» گفت: «این جوان در پشت آن تخته [کلاس] بر علیه ما چیز نوشته.»
گفتم «این تنبیهش با من است نه با شما. من مسئول دبیرستانم تنبیهش با من است.»
گفت: «من دادستانم، به شما گفتم [گویا] توجه نکردید.» به من گفت «توجه نکردید، من دادستان سازمان امنیت هستم.»
گفتم «من شنیدم آقای سرهنگ. من شنیدم شما دادستان هستید. بنده را میتوانید جلب کنید همین حالا. من در خدمتم، ولی هیچکدام از این شاگردهای دبیرستان البرز را شما نمیتوانید ببرید. من به شما معرفی نمیکنم.» گفت، «همینطور؟» گفتم «بله همینطور.»
———
… اگر این جوان معیوب بشود من چه کار کنم؟ چه خاکی به سر بریزم؟ هیچ راهی ندارم. این طرز فکرم بود.
این سرهنگه از من پرسید گفت که «پس آدرسش را به من بدهید.» گفتم «مگر اینجا ثبت احوال است؟ اینجا شهربانی است؟ اینجا مدرسه است. آدرس [میخواهید؟] شما که آدرس همه دست شماست. شما خودتان همه آدرسها را دارید. پاشید بروید پیدا کنیدش. من به شما آدرس پسرم را بدهم که کجا هست؟ آقا این غیر ممکن است.»
———
وقتی این رفت بیرون من آن جوان را به ناظمش گفتم آمد اتاق من. گفتم که «تو چیزی نوشته بودی پای تخته بر علیه این آقایان کنونی؟» با من راست بودند. گفت، «بله نوشتم.» گفتم «اینجا آمده بودند عقبت. پاشو برو، در خانه خودت هم نرو. پاشو برو منزل قوم و خویشهایت و از این در هم بیرون نرو، او را فرستادم رفت.
——-
بخشی از مصاحبه محمدعلی مجتهدی (۱۲۸۷-۱۳۷۶) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار ۷
————
آقای رییس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره،
شما که وسط شوک زدگی مردم برای شادروان مهساامینی، به جای صحبت با مردم رنجیده و ترسیده، تهدید کردید لیست سوم روان شناس نماها را منتشر میکنی( وقت شناسی؟) ، از من روان شناس نما بشنو که بزرگترین فرصت خدمت به روان دریده مردم ایران را حرام نکن،
لطفا به واسطه ارتباطات زیادت به وزیر آموزش و پرورش جرات کن و بگو که
«نوجوان معترض بیمار روانی نیست،
فکر دارد،
کمی امید میخواهد،
مثل بچه های همسالش در دوبی، ازمیر، دوحه…